الان سه چهار روز میشه که فوت کرده صبح پاشدم دیدم شوهرم نیست زنگ زدم گفت رفتم کیکو آبمیوه خرماو حلوا و ازینجور چیزا بگیرم بدم خواهرمینا بسته بندی کنن که مهمون میاد خونشون بزارن جلوشون(خانواده همسرم تبریزی هستن و رسم دارن که بعد فوت بستگانشون مثل عید رفتو آدم میکنن هم دیگرو تنها نمیزارن😐)اعصابم خورد شد یکم الان زنگ زده میگه که حاضر شو بیام دمبالت خاهرم اینا دست تنهان کمکشون کن (چند وقت پیش از پلها افتادم پام شکست رفتیم بیمارستان خانواده شوهرم گفتن رفتی بیمارستان شاید کرونا گرفته باشی نیومدن ی سر بزنن پسرشونم برداشتن بردن که چی زنت نمیتونه غذا درست کنه برات گشنه میمونی منم چند روز همونجوری موندم نه کسی بود نه چیزی )امروز۶ روزه که پامو بازکردن بنظرتون من الان حاضر شم یا بگم حال نمیتونم بیام😐