2737
2739
عنوان

زندگی نگار

13792 بازدید | 169 پست

سلام به دوستای گلم. صبحتون بخیر اسمم نگار قبلا زندگیمو اینجا نوشتم و با کلی دوست خوب و مهربون آشنا شدم.بخاطر اینکه اون تایپیکم مشخصات کامل یکی از شخصیتهای زنذگیمو گفتم با توافق دوستان تصمیم براین شد که تایپیکم حذف بشه.... از طرفی دوسه تا از دوستان دلخور شدن که تا اخر نخوندن و هنوزم بهم پیام میدن.!حقیقتش من قصد اذیت کسی رو ندارم.توی تلگرام دوستم دلنوشته ی زندگیم هست .....حالا اون دوستایی که تلگرام ندارن اینجا دوباره میزارم.😢

چشم آهویی🌹❄❄خوب می‌دانم تحمل کردن من ساده نیست این که پایم مانده‌ای، عاشق نوازی می‌کنی .🌹🌹من تا پایان عمرم به این می‌اندیشم؛"زنی که عشق را می‌پذیرد، تا چه اندازه بی دفاع می‌گردد!!!

پارت اول



...


مثل همیشه قسمتی از گذشته رو تو  خواب دیدم و با ترس از خواب پریدم. چندتا نفس عمیق  کشیدم نگاهی به اتاق انداختم . همسرم رو دیدم که  کنارم روی تخت، مثل همیشه بالبخند خوابیده .همیشه در همه حال لبخند داشت. ..از دیدنش خوشحال شدم  توی دلم گفتم خدایا شکرت که خواب بود !... خدایا شکرت که تموم شد....


بلند شدم و دست و صورتمو شستم نگاهم به آینه گره خورد. چشمان درشت مشکی ام  در آینه خودنمایی میکرد. با دقت به صورتم نگاه کردم واقعا بانمک و زیبا بودم. .... دوباره به چشمانم نگاه کردم .... یاد گذشته افتادم....زیبایی! زیبایی!!!!!



ترس از گذشته و فکر اینکه همسرم متوجه گذشته ام بشه قلبم رو به درد آورد .....با تعجب جمله ای که هر روز صبح تکرار میکردم رو باز گفتم: من نگار دختری از یک خونواده ی مذهبی که وضع مالی خوبی نداشت حالا صاحب یه زندگی پراز عشق و ثروت شده ام!؟؟؟...این رویای قشنگ تا کی ادامه داره؟ نمیدونم اگه همه ی زندگیم،همسرم متوجه گذشته بشه چه اتفاقی میفته!!!!

چشم آهویی🌹❄❄خوب می‌دانم تحمل کردن من ساده نیست این که پایم مانده‌ای، عاشق نوازی می‌کنی .🌹🌹من تا پایان عمرم به این می‌اندیشم؛"زنی که عشق را می‌پذیرد، تا چه اندازه بی دفاع می‌گردد!!!

#پارت دوم



توی یه خونواده ی معمولی به دنیا اومدم ... از وقتی بچه بودم پدرم خیلی باهام مهربون بود ولی نمیدونم چرا وقتی دبیرستانی شدم ازم فاصله میگرفت. و از محبتهای گاه و بیگاهش خبری نبود!!! در عوض همیشه میدیدم که به خواهرانم محبت فراوان میکنه همیشه بهترین چیزها مال اونا بود ،سر هر چیزی بهانه میاورد و منو کتک میزد. یادمه خواهر بزرگم عاشق شده بود نتونست قانعش کنه که اون فرد مناسبت نیست و من صدای دادو فریادشونو میشنیدم .به اتاقم پناه اوردمو خوابیدم ....یکهو اومد بالای سرم ،پدرمو میگم، اومدو بهم گفت پاشو کارت دارم. بلند شدم و گفتم بله!؟گفت نظر تو چیه؟؟؟عین موش چپیدی اینجا!!! ،گفتم خ خ خب د د دوس ش داره‌‌‌‌  


نزدیک بود خودمو خیس کنم . گفت غلط کرده و شروع کرد به کتک زدنم 😢😭

چشم آهویی🌹❄❄خوب می‌دانم تحمل کردن من ساده نیست این که پایم مانده‌ای، عاشق نوازی می‌کنی .🌹🌹من تا پایان عمرم به این می‌اندیشم؛"زنی که عشق را می‌پذیرد، تا چه اندازه بی دفاع می‌گردد!!!

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

#پارت سوم


همیشه همینجوری بود من کتک خوره همه بودم. تو فامیل به همه میگفتن نگار خنگه درس میخونه ولی نمیفهمه و نمره هاش خوب نمیشه، درصورتی که من نمره هام کمتر از ۱۵،یا،۱۶نمیشد..... خواهرام همیشه باهوش فامیل بودن. مورد توجه بودن اما من نه..... یادمه صدام خیلی ملایم و آرومه... یه بار داشتم تو جمع با پسر عموم حرف میزذم بابام جلو جمع گفت صداتو واسه ما نازک نکن پاشو گمشو از جلو چشمام.... من تن صدام همینجوریه....نمیدونستم چیکار کنم از خجالت آب شدم.... خلاصه کم کم از خانواده ام فاصله گرفتم. تنهاکسی که دوسم داشت مادرم بود. مادرمهربون و صبورم. گاهی ازم دفاع میکرد و کتک میخورد اما من راضی به ناراختیش نبودم. تصمیم گرفتم از خانواده خصوصا پدرم فاصله بگیرم ..... رویاهای زیادی تو سرم داشتم. مامانم همیشه بهم میگفت تو میتونی درآینده یه کاره ای بشی تو میتونی وکیل بشی‌ ‌... بخاطر مادرم بخاطر آینده خودم ،تصمیم گرفتم هرطوری شده وکیل بشم

چشم آهویی🌹❄❄خوب می‌دانم تحمل کردن من ساده نیست این که پایم مانده‌ای، عاشق نوازی می‌کنی .🌹🌹من تا پایان عمرم به این می‌اندیشم؛"زنی که عشق را می‌پذیرد، تا چه اندازه بی دفاع می‌گردد!!!
2731

پارت چهارم


به مقطع پیش دانشگاهی رسیدم. زیاد تو خونه اهل صحبت نبودم اما در عوض تو بیرون از خونه پر شور و هیجان و اهل خنده بودم‌....اکثر بچه های کلاس های پایینی و هم کلاسی هام باهام دوست بودن....یکسریام عاشقم بودنو نامه های عاشقانه مینوشتن... به پیشنهاد یکی از دوستانم تصمیم گرفتیم بعدظهرها بعد از مدرسه بریم خونه ناهار بخوریم و بعدش بریم کتابخونه.....نمیدونین با چه بدبختی پدرمو راضی کردم تا برم کتابخونه..... کتابخونه نزدیک خونمون بود . ۱۰دقیقه ای پیاده روی داشت که بادوستم باهم مسیرو میرفتیم. یادمه خیلی دوستم حرف میزد ازهمه چی .از خانواده اش از مشکلاتش همش بهم میگفت خوشبحالت بل خانواده ات خیلی دوستی.....تو دلم آه میکشیدم از اینکه نمیتونستم حقیقتو بگم. پدرم جلو همه طوری وانمود میکرد انگار خیلی منو دوست داره و رفیقیم



روزمرگی هامونو داشتیم و هرروز بعد از مدرسه میرفتم خونه ناهار و بعد با دوستم میرفتیم کتابخونه.... یه روز تو راه کتابخونه ، یه موتوری که دوتا پسر سوارش بودن چندباری از جلومون میرفتنو میومدن....چندباری راننده اش نگاهی بهم انداخت و باسرعت از جلومون میگذشت.‌..‌ دلم هری ریخت. ترسیدم‌‌‌‌....

چشم آهویی🌹❄❄خوب می‌دانم تحمل کردن من ساده نیست این که پایم مانده‌ای، عاشق نوازی می‌کنی .🌹🌹من تا پایان عمرم به این می‌اندیشم؛"زنی که عشق را می‌پذیرد، تا چه اندازه بی دفاع می‌گردد!!!

#پارت پنجم



به کتابخونه رسیدیم و با دوستم درمورد موتوری حرف میزدیمو شوخی میکردیم که اه اون راننده اش با اون موهای فرفریش چقد ضایع بودو فلان.... نزدیک غروب بود میخواستیم باهم برگردیم خونه که داداش دوستم اومد دنبالش و رفتن خونه ی یکی از اقوامشون ومن مسیرو تنها باید برمیگشتم....هوا تاریک شده بود  چندتا کوچه با خونه فاصله داشتم که صدای موتور اومد.... ترسیدم قدمامو تندتر کردم کوچه خلوت بود و جز یه خرازی هیچ مغازه دیگه ای اون اطراف نبود ترسیدم صدای موتور بیشتر و بیشتر میشد ....یکدفعه نمیدونم چی شد که مانتوم  از پشت  کشیده شد و درز پشتش پاره شد....نگاه کردم اون موتورب بودن همون دونفر بودن که ظهر دیده بودیم   ....ترسیدم وشروع به گریه کردم ...یکیشون گفت (.......) حرفش بد بود ..کیف و وسایلمو انداختمو تا جون داشتم فرار کردم ..... صدا اومد که بریم دنبالش فرار نکنه..... من گریه کنان فقط میدویدم اما دیگه صدای موتوری نبود....نمیدونم چجوری به خونه رسیدم.



مثل همیشه هیچکس متوجه من نشد و سریع به حمام رفتم و اروم زیر دوش اب گریه کردم

چشم آهویی🌹❄❄خوب می‌دانم تحمل کردن من ساده نیست این که پایم مانده‌ای، عاشق نوازی می‌کنی .🌹🌹من تا پایان عمرم به این می‌اندیشم؛"زنی که عشق را می‌پذیرد، تا چه اندازه بی دفاع می‌گردد!!!

پارت ششم


اونشب نفهمیدم چجوری صبح شد. درز مانتومو دوختمو اتو کردم. مامانم پرسید مانتوت چی شده؟!گفتم با دوستام شوخی کردیم پاره شده.... صبح با بی میلی راهی مدرسه شدم ....استرس شدیدی داشتم. جریانو به دوستم گفتم اونم ترسید‌ .... دوباره اون موتوری  رو دیدیم. اینبار صبح فقط اونی که موفرفری داشت رو دیدیم. از جلومون رد شذ و نگاهی بهم انداخت....ترسیدم و تا مدرسه دویدیم‌.... ظهر بود بازم میترسیدیم به دوستم گفتم من کتابخونه نمیام اما اون اصرار کرد که چیزی نمیشه و جرعت ندارن دونفر باشیم کاری کنن نترس‌‌‌‌‌.‌‌‌.‌‌ با اصرار من دوستم به داداشش گفت و مارو رسوند کتابخونه توراه دیدیمش که سر کوچه کتابخونه وایساده ..... همون پسره موفرفری لاغر که گوشه ی لبش سیگار بود . زودی رفتیم تو کتابخونه..... دوستم نمیتونست به داداشش بگه همیشه بیاد مارو ببره و بیاره چون اونم سرکار میرفت از طرفی اگه جریانو میفهمید واسمون بد میشد. ... غروب شدو دوباره سر راهمون قرار گرفت تا صدلی موتورش نزدیک شد من شروع به جیغ زدن کردمو گفتم ازت متنفرم دست از سرمون بردار لعنتی‌‌...‌ نمیدونم چی شد که گازشو گرفتو رفت ....تا یه مدت پیداش نشد .... تااینکه یه روز مامانم بهم گفت یه خانمی امروز اومده گفته پسرم دخترتو میخواد با بابات حرف زده.... من حیرون مونده بودم ....

چشم آهویی🌹❄❄خوب می‌دانم تحمل کردن من ساده نیست این که پایم مانده‌ای، عاشق نوازی می‌کنی .🌹🌹من تا پایان عمرم به این می‌اندیشم؛"زنی که عشق را می‌پذیرد، تا چه اندازه بی دفاع می‌گردد!!!

پارت ۷


پدرم خواستگارو رد کرد چون من خواهرای بزرگتر داشتم و اعتقاد داشت اول بزرگتر بعد کوچیکتر.... چندروز بعد دوباره موتوری اومد سر راهمونو یه نامه انداخت جلومون و گازشو گرفت و با سرعت رفت ....نامه رو خوندیم اسمش مهدی بود ۲۰سالش بود عاشقم شده بود و ....فهمیدمخواستگارم خودش بوده شاگرد مکانیک بود و اینطور که خودش نوشته بود یک دل نه صددل عاشقم شده توی نامه اش چون اسممو نمیدونست منو چشم آهویی خطاب کرده بود.تو دلم ذوق کردم که چه خوب یه مرد بهم توجه کزده.اما از طرفی من هدفم چیز دیگه ای تو زندگی بود باید دانشگاه قبول میشدمو وکیل میشدم.باید پولدار میشدم باید خودمو واسه همیشه از خانواده ام جدا میکردم. نامه رو مچالع کردمو تو کیفم گذاشتم....



خلاصه اینکه این نامه واسم دردسر شد .‌‌ یه روز که مامانم کیفمو میشسته نامه رو پیدا کرده و بابامم دید نامه رو ..حسابی کتک خوردم طوری که دستم شکست و مدرسه نرفتم.بعد یه هفته که کبودیای صورتم کمی بهتر شد با دست بسته شده رفتم مدرسه.به همه گفتم از پله ها افتادم. به جز دوستم که مجبور شدم جریانو بگم. دیگه کتابخونه نرفتم دوستمم  میگف تو این مدت همش اومده سر راه و بهش گفتم که نمی یای کتابخونه و دفعه اخر بهش گفته که باعث شده چه بلایی سرم بیاد. یه روز از مدرسه که اومدیم بیرون دیدمش از اون دور نگام میکرد ...انگار اومده بود از نزدیک ببینه چه بلایی سرم اورده.. از همین دور میشد دید که چقدر ناراحته...دیگه هیچوقت ندیدمش. 

چشم آهویی🌹❄❄خوب می‌دانم تحمل کردن من ساده نیست این که پایم مانده‌ای، عاشق نوازی می‌کنی .🌹🌹من تا پایان عمرم به این می‌اندیشم؛"زنی که عشق را می‌پذیرد، تا چه اندازه بی دفاع می‌گردد!!!
2738

پارت۸


به هر بدبختی بود درس خوندم .کتابخونه نمیرفتم و بیشتر وقتمو تو اتاقم با کتابام میگذروندم.هرازگاهی بابام به بهونه های مختلف اذیتم میکرد‌.همیشه کنایه میزد که هیچی نمیشی تو خنگی و از این حرفا... جواب آزمون کنکور اومد. من رتبه خوبی آورده بودم خداروشکر میتونستم توی یه دانشگاه معمولی رشته ای که دوست داشتمو بخونم... خواهر بزرگم تو شهر کوچیکی زندگی میکرد تصمیم گرفتم شهر خواهرمو انتخاب کنم و از خانواده دور بشم....اولش پدرم به شدت مخالفت کرد ولی بعدش راضی شد . موقع خداحافظی رسید پدرم  بهم گفت  تو شهر غریب فکر نکنی هرغلطی خواستی میتونی بکنی اگه بشنوم آدم نبودی ایندفعه میکشمت.... نه خداحافظی نه چیزی.... دلم غصه شد دلم واسه مامانم تنگ میشد تنها دارایی من تو زندگیم مادرم بود تنها کسی که می پرستیدمش. لبخند تلخی زدمو سوار ماشین شدم.... دانشگاهم تو شهر کوچیکی بود اما من دوستش داشتم. تمام تلاشمو کردم که تو ترم اول همه واحدهارو پاس کنم. خیلی زود توجه همه استادا و اکثر شاگردابهم جلب شد

چشم آهویی🌹❄❄خوب می‌دانم تحمل کردن من ساده نیست این که پایم مانده‌ای، عاشق نوازی می‌کنی .🌹🌹من تا پایان عمرم به این می‌اندیشم؛"زنی که عشق را می‌پذیرد، تا چه اندازه بی دفاع می‌گردد!!!

پارت ۹

مخارج دانشگاهم بالابود از طرفی وقت اضافه ام داشتم . پدرم وضع مالی متوسطی داشت و اگرم بهش میگفتم نمیتونست هزینه کنه و منو بر میگردوند خونه.....روزایی رو که دانشگاه نداشتم تصمیم گرفتم کار کنم. از طریق یکی از دوستانم به یه دفتر خدمات پستی معرفی شدم و شروع به کار کردم‌ . مسئوولش یه خانم مهربون بود که خیلی هوامو داشت حسابی کارو بهم یاد داد و بعد یک ماه به کارم واقف شدم...یه روز که کارم تموم شده بود مشغول جمع و جور کردن باجه و میز کارم بودم که یه نفر گفت: این شماره ها مال شماست!!!!؟؟؟ سرمو بلند کردم یه پسر هیکلی  که خیلی تیپ بامزه و امروزی داشت پشت باجه وایساده بود با حالت تعجب گفتم چی؟ با سر اشاره بهکاغذهای پشت میز باجه کرد.... معلوم شد مشتریایی که میخواستن باهام آشنا بشن یواشکی تو کاغذ شماره نوشته و گذاشته بودن پشت باجه‌‌‌‌‌... خیلی خجالت کشیدم . بلند خندیدو گفت عب نداره حالا خودتو ناراحت نکن..‌. با اخم گفتم کارتونو بفرمایید.‌‌خندید گفت فردا میام الان دیره چشم آهویی.... قلبم فرو ریخت یاد مهدی موفرفری افتادم که بهم گفتهبود چشم آهویی...

چشم آهویی🌹❄❄خوب می‌دانم تحمل کردن من ساده نیست این که پایم مانده‌ای، عاشق نوازی می‌کنی .🌹🌹من تا پایان عمرم به این می‌اندیشم؛"زنی که عشق را می‌پذیرد، تا چه اندازه بی دفاع می‌گردد!!!

پارت ۱۰


چندروز بعد دوباره اون پسر اومد سرم شلوغ بود،زیرزیرکی نگام میکرد خیره بهم شده بود. کارشو انجام دادمو رفت.... هرروز نزدیک محل کارم وایمیستادو ازم خواهش میکرد یه قرار باهاش بزارم... من حتی از اینکه با یه پسر تنهایی حرف بزنم میترسیدم چه برسه به قرار.... خلاصه انقدر پیله کرد که قبول کردم برم ببینمش... اولین بار بود سر قرار میرفتم قرار شد توی کافه ی نزدیک محل کارم ببینمش


خیلی استرس داشتم دست و پام میلرزید . رسیدم سرقرار... روی یکی از صندلی ها نشسته بود..قلبم به تپش افتاده بود نمیتونستم حرکت کنم بازم تیپش عجیب بود کلاه مشکی روی سرش بود وصورت سبزه باچشمای عسلی یه پیراهن سفید گشاد پر از خط و خطوط نامفهوم بایه شلوار لی تنگ و کتونی سفید  .  نزدیکم اومد احوال پرسی کرد ولی من انقدر استرس داشتم فقط به یه سلام بسنده کردم


یه صندلی نزدیک به خودمون رو عقب کشید و گفت بشین عزیزم. چرا رنگت پریده حالت خوبه!!!!،،انگار هزااااران سال بود منو میشناخت از تیپش خوشم نمی اومد ولی بامحبت بود چیزی که من هیچوقت حسش نکرده بودم. خیره نگاهم میکرد منم سرم پایین بود یه شیک میلک سفارش دادم و اونم شیک سفارش داد. خیره نگاهم میکرد و ریز ریز میخندید.... اروم سرشو اورد جلو و گفت اسمت چیه ؟؟؟ من خیلی مشتاقم ازت بدونم. خوشم اومده ازت چشم آهویی. چرا کارمیکنی حیف تو نیست... چیزی نگفتم فقط خواستم هرچه زودتر حرفاش تموم بشه و برم. نه چیزی خوردم نه حرفی زدم. بعد کمی سکوت گفت‌ :اولین بارته؟ نمیدونم چرا ولی یهو گفتم بله ولی مثل اینکه شما کم تحربه نیستین!!!! تزم چی میخوای؟، من اونی که فک میکنی نیستم. از جام بلند شدمو تندتند راه افتادم به سمت خیابون

چشم آهویی🌹❄❄خوب می‌دانم تحمل کردن من ساده نیست این که پایم مانده‌ای، عاشق نوازی می‌کنی .🌹🌹من تا پایان عمرم به این می‌اندیشم؛"زنی که عشق را می‌پذیرد، تا چه اندازه بی دفاع می‌گردد!!!

پارت ۱۱



چند وقتی بود با طاها  اشنا شده بودم بیشتر تلفنی در ارتباط بودیم تا بیرون گردی.. ازش خجالت میکشیدم نمیدونم چرا شایدم بخاطر پولداربودنش ... از چیزایی حرف میزد که من یا نشنیده بودم یا ندیده بودم.... یادمه یه شب زنگ زد بهم. گفت دارم پیتزا میخورم ازم پرسید چی میخوری؟گفتم نیمرو گفت مگه من مردم که نگارم نیمرو بخوره. گفتم خب غذا غذاست دیگه... اصراااار کرد که باید پیتزا بخرم واست. من قبول نکردم ولی فرناز گوشیو ازم گرفتو گفت دستت درد نکنه واسه ماهم بگیر....اونشب ده تا پیتزا خرید و فرستاد ... یادمه هر وقت مریض میشدم جعبه جعبه لیموشیرین و میوه و کمپوت میفرستاد... همه بچه هام کلی ذوق مرگ میشدن.من طاهارو دوست داشتم نه صرفا بخاطر پولش، بخاطر توجهاش مهربونیاش... همه چی خوب بود تا اینکه یه روز تو محل کارم یه اقای کت و شلواری مسن اومد و بهم گفت نگار تویی؟ گفتم بله گفت من بابای طاهام  دست از سر پسرم بردار. تو بدرد پسر من نمیخوری. بابات چیکارس که تورو فرستاده غربت هرزگی کنی بیا این پولو بگیر دست ازسرش بردار . زبونم بند اومده بود...هرزه؟!من هرزه بودم؟؟؟ مگه چیکار کرده بودم.... اشکم دراومد و کیفمو برداشتم و محل کارمو ترک کردم. خجالت زده بودم غرورم شکسته بود به  طاها  زنگ زدمو هرچی دلم خواست بارش کردم و گفتم حق نداشته درموردم با پدرش صحبت کنه ... تحقیر شده بودم . پاکت پولو دادم به پیک برد مغازه اش...ازش متنفر شده بودم. ازاینکه انقدر بی بخاره که باباش راحت نونسته بیاد محل کارم و این حرفارو بزنه...ازاینکه نمیدونستم چی درموردم گفته که باباش این فکرارو درموردم کرده.... ازش بیزار شدم . همون روز طاها واسم تموم شد.

چشم آهویی🌹❄❄خوب می‌دانم تحمل کردن من ساده نیست این که پایم مانده‌ای، عاشق نوازی می‌کنی .🌹🌹من تا پایان عمرم به این می‌اندیشم؛"زنی که عشق را می‌پذیرد، تا چه اندازه بی دفاع می‌گردد!!!

پارت ۱۲


چند وقتی بود نسبت به طاها بی اهمیت شده بودم هر چقدر توضیح میداد نمیتونست قانعم کنه.ازش خواستم دست از سرم برداره با شماره های مختلف تماس میگرفت و التماس میکرد ببینمش اما من سنگ شده بودم و علاقه ای به دیدنش نداشتم...یه روز یه خانمی اومد محل کارمو خودشو زن بابای طاها معرفی کرد و بهم گفت که داغون شده و جوابشو بده اون گناهی نداره باباش با همه همینجوره... اون منو فرستاده باهات حرف بزنم یه بار برو ببینش...دلم سوخت و قبول کردم . باطاها همون کافه ای که اولین بار قرار گذاشته بودم ،قرارگذاشتیم دیدمش موهای پریشون و ته ریشی که هرگز تو این مدت ازش ندیده بودم.با یه تیپ ساده اومده بود.چشماش پر اشک بود ازم خواست نسبت به حرفای پدرش بی تفاوت باشم ولی من نمیتونستم. دلم نمبخواست بقیه عمرمو جایی باشم که منو نمیخوان.😞 بهش گفتم ما اصلا مناسب هم نیستیم و بهتره تموم بشه این رابطه.... قبول نمیکرد و التماساش تبدیل به تهدید شد.... هرشب پیام میداد که میکشمت. هر روز تهدید میکرد که اسید میپاشم .‌. هر روز تهدید جدید..... از سایه خودمم وحشت داشتم

چشم آهویی🌹❄❄خوب می‌دانم تحمل کردن من ساده نیست این که پایم مانده‌ای، عاشق نوازی می‌کنی .🌹🌹من تا پایان عمرم به این می‌اندیشم؛"زنی که عشق را می‌پذیرد، تا چه اندازه بی دفاع می‌گردد!!!

پارت ۱۳


یه روز تو محل کارم بودم که یکی از مراحعین که بعدن فهمیدم وکیله اومده بود کارهای مالیاتشو انجام بده...‌ نگاهی به پیشخوانم کردو کتاب قانونمو که باخودم برده بودم و گه گاهی تو محل کارم بهش نگاهی مینداختم رو برداشت و با لهن جدی و بدون مقدمه گفت: شما حقوقی هستی؟ سرمو بلند کردم یه اقای کت و شلواری شیک و جوان داشت بهم زل میزد. من من کنان گفتم بله .گفت پس اینجا چیکار میکنی ؟ چیزی نگفتم. با لبخنذی گفت دانشگاهه و خرجش درسته؟  سر تکون دادم. همینطور در حال صحبت بود و من داشتم کارشو انجام میدادم. یهو صدای طاها اومد که بلند و با فریاد میگفت جوابمو بده نگار .‌‌.‌‌بهت گفته بودم جوابمو ندی میام آبروریزی 😞


صداش خیلی بلند بود وکیله کارش تموم شدو رفت همه از جاشون بلند شدن و بهم نگاه کردن.‌.‌ چندنفر لز همکارای اقا اومدنو طاها رو بیرون کردن و گفتن اگه نره با پلیس تماس میگیرن .... طاها رفت و به دنبالش منم از کار اخراج شدم‌ . حق داشتن اونجا به ادم پر دردسرنیازی نداشتن. داشتم وسایلمو جمع میکردم که کارت وکیل رو دیدم روش نوشته بود (محمد..‌‌.‌وکیل پایه یک دادگستری) . کی وقت کرده بود کارت بزاره من متوجه نشدم!!!!کارتو گذلشتم تو کیفمو رفتم خونه. جریانو به فرناز گفتم و اونم ناراحت شد. حالا باید دنبال کار میگشتم  یادم افتاد که اون وکیل داشت میگف بهتره جایی کار کنم که متناسب بارشته ام باشه. تو فکر این بودم که به اقای وکیل زنگ بزنم.....

چشم آهویی🌹❄❄خوب می‌دانم تحمل کردن من ساده نیست این که پایم مانده‌ای، عاشق نوازی می‌کنی .🌹🌹من تا پایان عمرم به این می‌اندیشم؛"زنی که عشق را می‌پذیرد، تا چه اندازه بی دفاع می‌گردد!!!

پارت ۱۴


روزها میگذشت و طاها عصبی تر شده بود فکر کرده بود برای اینکه نمیخوام ببینمش سرکار نمیرم درصورتیکه خودش باعث اخراجم شده بود. تهدیداش ادامه داشت.گاهی فک میکردم یه نفر داره تعقیبم میکنه.طاها از جزئیات رفت و آمدام اطلاع داشت و همین باعث وحشتم شده بود. یه روز توی کلاس مبحث تهدید و جرم تهدید رو داشتیم آموزش میدیدیم که از استاد درمورد جرمش پرسیدم و خیلی پرسو جو میکردم .اخر کلاس پیامای طاهارو به استاد نشون دادم...جریانو توضیح دادم.... استاد خیلی عصبانی شد و حسابی دعوام کرد که چرا تابحال جدی تر برخورد نکردم و این پیاما خطرناکه....گفتم استاد کسیو ندارم نمیدونم چیکارکنم....راستش دوست نداشتم خواهرم و همسرش که تو همون شهر بوپن درجریان مسائلم قرار بگیرن و به گوش بقیه برسه....‌استاد باطاها صحبت کرد و بهش گوشزد کرد که اگه دست برنداره حتما از طریق قانونی شکایت میکنم ازش....طاهاهم به استاد گفت فقط یه چیز من دوسش دارم چیکار باید بکنم؟! اگه بگه دوسم نداره من میرم.... منم پشت تلفن گفتم که دوستت ندارم.و قطع کردم. استاد خندید و گفت دخترم بیشتر مراقب خودت باش. و سری تکون دادو شعری خوندو از کلاس خارج شد..... 

چشم آهویی🌹❄❄خوب می‌دانم تحمل کردن من ساده نیست این که پایم مانده‌ای، عاشق نوازی می‌کنی .🌹🌹من تا پایان عمرم به این می‌اندیشم؛"زنی که عشق را می‌پذیرد، تا چه اندازه بی دفاع می‌گردد!!!
2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687