پارت ۱۰
چندروز بعد دوباره اون پسر اومد سرم شلوغ بود،زیرزیرکی نگام میکرد خیره بهم شده بود. کارشو انجام دادمو رفت.... هرروز نزدیک محل کارم وایمیستادو ازم خواهش میکرد یه قرار باهاش بزارم... من حتی از اینکه با یه پسر تنهایی حرف بزنم میترسیدم چه برسه به قرار.... خلاصه انقدر پیله کرد که قبول کردم برم ببینمش... اولین بار بود سر قرار میرفتم قرار شد توی کافه ی نزدیک محل کارم ببینمش
خیلی استرس داشتم دست و پام میلرزید . رسیدم سرقرار... روی یکی از صندلی ها نشسته بود..قلبم به تپش افتاده بود نمیتونستم حرکت کنم بازم تیپش عجیب بود کلاه مشکی روی سرش بود وصورت سبزه باچشمای عسلی یه پیراهن سفید گشاد پر از خط و خطوط نامفهوم بایه شلوار لی تنگ و کتونی سفید . نزدیکم اومد احوال پرسی کرد ولی من انقدر استرس داشتم فقط به یه سلام بسنده کردم
یه صندلی نزدیک به خودمون رو عقب کشید و گفت بشین عزیزم. چرا رنگت پریده حالت خوبه!!!!،،انگار هزااااران سال بود منو میشناخت از تیپش خوشم نمی اومد ولی بامحبت بود چیزی که من هیچوقت حسش نکرده بودم. خیره نگاهم میکرد منم سرم پایین بود یه شیک میلک سفارش دادم و اونم شیک سفارش داد. خیره نگاهم میکرد و ریز ریز میخندید.... اروم سرشو اورد جلو و گفت اسمت چیه ؟؟؟ من خیلی مشتاقم ازت بدونم. خوشم اومده ازت چشم آهویی. چرا کارمیکنی حیف تو نیست... چیزی نگفتم فقط خواستم هرچه زودتر حرفاش تموم بشه و برم. نه چیزی خوردم نه حرفی زدم. بعد کمی سکوت گفت :اولین بارته؟ نمیدونم چرا ولی یهو گفتم بله ولی مثل اینکه شما کم تحربه نیستین!!!! تزم چی میخوای؟، من اونی که فک میکنی نیستم. از جام بلند شدمو تندتند راه افتادم به سمت خیابون