خاهرم چن ماه پیش نامزد کرد...یه پسر معقول و با تحصیلات وخانواده خیلی پولدار...
همه عبطه میخوردن...
دیشب خاب دیدم ۴گوشه خونه اتیش گرفته مادرمم وسطش داره به کوردی میرقصه...صبح دلم اونقد اشوب بود ک صبر نکردم همسرم بیاد ورفتم خنه مادرم....یه هو خاهرم بدون مقدمه گفت میخام جدا شم.....کلی حرف زدیم...میگه پسر دمدمی مزاجه...بچه ننه س...حساسه و ...
خاهرم یه ادم فوق العاده و شاد بود جوری ک کل انیا بهش حسادت میکردن....اونقد پزمرده شده...ک واقعن با دیدنش و حرفهای ک زد....فهمیدم خابم تعبیر شده....