منم خواب دیدم دارم با همسرم میرم کربلا پسرم که اون زمان پنج شش سالش بود همراه ما بود یهو جنگ شد و تیر اندازی من نگاه کردم بچه ام تیر حورده بغلش کردم و به سمت درمانگاه دویدم بعد منو همسرم پشت دردرمانگاه منتظر بودیم یهو دیدم که درمانگاه نیست من جلوی حرم حضرت علی ایستادم بعد به پرستار از تو حرم اومد بیرون و گفت پسرتون در راه امام حسین شهید شد من بغض کردم ولی به شوهرم گفتم یه وقت گریه نکنی حضرت علی داره نگاهمون مبکنه چون بچه امون برای پسرش کشته شده از ناراحتی ما خجالت میکشه به چند نفر که تعبیر بلد بودن گفتم گفتن که بچه ات یه کار خیلی بزرگی برای امام حسین انجام میده
یه بارم خواب دیدم یه صف خیلی طولانی بود توخوابم انگار صف حسابرسی قیامت بود بعد من اصلا آروم وقرار نداشتم همش می دویدم میرفتم اول صف برمیگشتم بعد یه نفر حال واحوال منو که دید گفت اگه میخوای اروم بشی هر وقت رفتی پیش مامانت دستشو ببوس یهو از خواب پریدم ..وای خیلی وحشتناک بود😔
عزیزم من واقعا اعتقاد دارم یه بار یه جایی سفره حضرت رقیه دعوت بودم آخر سفره یه گردنبند برداشتم برای یه بچه یتیم که پدر ومادر نداره دادم یکی بهش بده گذشت یه روز بعد چند سال یه خانومی اومد گفت میشه بهم بگی چه جوری سفره بندازم من گردنبندو دیدم گفتم اگه حضرت رقیه بهم بچه بده سفره بندازم بچه دارشده بود بعدچندمدت خودم بد گرفتار بودم همون زن اومد به خوابم که سفره انداختم برای تو شیرینی آوردم فقط حضرت رقیه گفت به همه آدرس منو میدی خودتم بیا باورتون نمیشه مشکلم حل شد
من خواب دیدم همین دیشب که با شوهرم دوباره عروسی میکنم هم روز حنابندون رو دیدم هم عروسی
