امروز بینهایت ناراحت بودم. خسته شدم. یه خواهر بزرگتر از خودم دارم که 15 ساله ازدواج کرده.فاصله سنیش بامن 3 ساله.
من دیرتر ازدواج کردم. الان 5 ساله . تا وقتی مجرد بودم خوب بود.اما از زمان نامزدی تا الان پدر منو دراورده. نمیدونم چشه. گاه داداش کوچیکمو یادش میده و پشت سر من پیشش بد و بیراه میگه.به حدی که به من نگاهم نمیکنه گاهی. یوقتایی خواهر کوچترم رو یادش میده. خدا شاهده هیچ وقت بدی نکردم در حق هیچ کدومشون .اینم بگم خواهر بزرگم بی نهایت با سیاسته. گاهی یه حرکتایی ازش میبینیم که یسال دیگه تازه میفهمیم چی بود.
از همه خسته شدم. با همسرم صحبت کردم که بریم یه شهر دیگه که دور باشیم. اینم بگم مادر و پدرم خیلی دوسم دارن. چون خیلی هواشونو دارم. مریضی و مشکلاتشون فقط با منه بخدا. میدونم حسادتش خیلی ام بخاطر همینه . خواهر بزرگم طبقه پایین خونه پدرم میشینن. واسه همین هر بار میرم یه بهونه الکی داره که بحث و دعوا بندازه.دوتا پسر بزرگ داره .هنیشه هم سر بهونه. اونا یه الم شنگه میندازه.جدیدا هم داداشمو یاد میده.اونم بی ادبی و بی حرمتی میکنه بهم.چیکار کنم ؟؟؟؟؟از ته قلبم دارم اشک میریزم