2733
2739
عنوان

راستشو بگید ....

1940 بازدید | 31 پست
سلام بچه ها خوبید؟

تا حالا چه سوتی هایی دادید یا خرابکاری هایی کردید که سوژه دیگران شدید؟

دوست دارم یکم دور هم بخندیم
دلتنگــــــــم .... دلتنگ آنچه که میتــــوانست باشد و حالا نیـســـــــــت....


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

سوتی ؟؟؟؟

یه بار مادر شوهر عمه ام میخواست بره مکه اما میگفت به خاطره بچه هام نمیرم عمه ام گفت برو و بیا وقتی اومدی ما اعلامیتو میزنیم . هههههههههههه


حالا یه بار همین عمه ام شوهرش معلمه یه بار که میخواست نذری بده گفت من هرسال به معلما میدادم امسال میخوام به همسایه ها بدم . هههههههههههههه



کلا این عمه ام سوتی توپول
2728
اینو دیروز جاریم تعریف کرد تا یه ساعت میخندیدیم
یه بار شریک پدر شوهرم که اتفاقا دل خوشی هم از هم نداشتن یه کار خوبی انجام میده.پدر شوهرم هم بنده خدا میخواسته ازش تعریف کنه در میاد توی روی طرف میگه به به دستتون درد نکنه عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد!!!هههه
عشقم عمرم نفسم نی نی تو دلیم  
2738
آخریش همین 5 شنبه پیش بود که آخرین مهلت خلافی ماشین بود
پلیس +10خیلی شلوغ بود واسه همین برادرم رو با خودم برده بودم خیلی طول کشید اسم مو بخونه نشسته بودم رو صندلی آقاهه یکی دیگه رو خوند من فکر کردم داره منو میخونه که یه دفعه برادرم بلند شد دستمو گرفت گفت کجا میری تورو نخونده
خلاصه اونم استاد سوتی گرفتنه سوژه کرده منو یه مدته همش میگه خیلی هم باحال ادامو درمیاره
دخمل

تصورت کردم خندهام گرفت


منم تا دلت بخواد اینجورشدم مثلا یکی به یکی دیگه غذا تعارف کرد من فکر کردم با منه گفتم نوش جان بعد منو نگاه کرد گفت شما هم بفرما بعدش سرم و انداختم و رفتم . ههههههههههههه
دیروز توی آسانسور بودم و از طبقه ششم میخواستم برم همکف

یهو آسانسور وایساد و جلوی درشم چند نفر وایساده بودن میخواستن سوار شن

منم با اعتماد به نفس از آسانسور اومدم بیرون .

حالا که دیدم آسانسور توی طبقه دوم وایساده و هنوز به همکف نرسیده !!!!!!!!!!!!!!!

انقدر ضایع شدم
دلتنگــــــــم .... دلتنگ آنچه که میتــــوانست باشد و حالا نیـســـــــــت....
مرسی مهنوش جونم. تاپیکه جالبی من لذت می برم.


یه بار رفته بودم مراسم ترحیم خانوم استادم. بعد هی تمرین می کردم که جلوی در مسجد اگه استادم رو دیدم چه جوری تسلیت بگم. تصمیم گرفتم بگم انشاالله غم آخرتون باشه. چند نفر داشتن بهش تسلیت می گفتن من هم پشت اونها منتظر بودم تا نوبتم برسه. استاد به همه می گفت انشاالله قدم خیر بردارید . من هم وقتی رسیدم به استادم . استادم کلی تحویلم گرفت و من هم جو زده شدم یه لحظه قاطی کردم ....هر دو جمله ترکیب شد و یه دفعه گفتم انشاااله قدم آخرتون باشه..........از خجالت نفهمیدم چه جوری سمو انداختم پایین و جیم شدم
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز