دوست صمیمیم تو ۱۴ هفته سقط کرده شوهر کثافت مجبورش کرد چند روز پیش رفتم دیدنش آبجیاش اونجا بودن بعد آبجیش عکس بچه رو نشونم داد میگفت وقتی بچه افتاد تو دستم داشت میلرزید طفلی همه چیش کامل بود دست پا بینی قفسه ی سینه حتی جای ناخوناش معلوم بود بچه جون داشت مثل ما یه آدم کامل بود فقط کوچولو بود از اون روز حالم خیلی بده جلوی اونا خیلی خودمو کنترل کردم گریه نکنم که روحیه ی دوستم بدتر نشه اومدم خونه کلی گریه کردم دیروز دوستم میگفت خواب دیدم دارم به بچه ام شیر میدم بیدار شدم دیدم سینه ام پر شیره لباسم خیس خیس شده میگه هنوز فکر میکنم بچه ام تو دلمه گاهی یادم میره دستمو میذارم رو دلم، هی سعی میکنم به اون روحیه بدم ولی خودم داغونم با هر حرفش فقط اشک میریزم انگار بچه ی خودم بوده، حالا من این حالم خدا میدونه اون طفلکی خودش چه حالی داره بنده خدا به من میگم غرورم هم اجازه نمیده جلوی خواهران و بقیه گریه کنم همش میریزه تو خودش، خیلی ناراحتشم نمیدونم غصه ی خودشو بخورم یا اون بچه ی بی گناه رو که اون حیوون کشتش، شوهر آشغالشم تو این حال ولش کرده رفته عراق دنبال کاراش، بچه ها تروخدا نیاین بگین تقصیر خودش بود میتونست نندازه و این حرفا فقط من میدونم که اون چقدر تلاش کرد چقدر فرار کرد از دست شوهرش و چیا کشید که بچشو نندازه ولی اون کثافت وادارش کرد، عکس بچه اش یه لحظه از جلوی چشمام کنار نمیره دارم دیوونه میشم چیکار کنم؟