من وقتي تازه به دنيا اومدم مامانم طلاق گرفا و رقت بابامم منو نخواست زن گرفته و يه پسر دارن ٤ تا عمه دارم كه ار من خوششون نمياد يكي از اون عمه هام يه دختر داره كه همه دوسش دازن اخلاقش خوبه قراره دماغشو عمل كنه بره ليزر مادرش مدام جلوي من ميگه برأس اتو يه ميايوني ميخرم باباش پولداره شانس بلند داره همين عمه م يه شب رفتيم خونشون من تحت نظر پزشك پوستم يكم ريمل زدم و كمي ضد افتاب وقتي رفتيم خونشون بهم گفت صورتت كلي جوش رده بهم گفت لباتو چرا اينجوري ميكني لباشو أداي لباي من دراورذ يا بهم ميگه اين همه رل زدي كسي تو رو نميخواذ نميگيره ميگه همه دختر منو ميخوان
چون وضع مالي بابا بزرگم اينا خوب نيست من حتي پول خريدن يه شلوارم ندارم ولي دختر اون هر هفته ميره خريد قراره يه كت بخزه ٧٥٠ تومن من خودمو ميخورم
بعدشم وقتي همه شون ميان خونه مامان بزرگم بچه هاشون دور هم جمع ميشن منو صدا نميزنن و باهام حرف نميزنن منم وقتي ميبينمشون احساس حقارت و بدبختي بهم دست ميده خسرت همه چيشونو ميخوزم
و ميگن تو كاو خونه نميكني هزار تا فش بهم ميگن انشالا بدبخت شي هر خواستگاري واست بياد فراريش ميديم
يا بچه هاشون بهم حرف زشت ميزنن و يا با لگد بهم ميزنن هيچي نميگن منم هيچي نميتونم بگم ازشون ميترسم
يا من كمي ابرو برداشتم موهامو رنگ كرذم يهم ميگن مگه تو رني ابرو برداري باباي واقعيم بهم گفت خراب از ته دل شتيدن ارزوي مرگتو دارم منم وقتي مهمون مياد نميرم پيششون ميام اتاق يه گوشع نيشينم و گريه ميكنم يا فقط گوشي ميكتم سركارم نميزازن برم
من مامانم ترك بود بابام كرده ميگن مادرت بهت شيرتو ندازه گفته اندامم خراب ميشع و گفته چون تو كوردي تو رو نخواسته ولت كرده رفته باباي واقعيمم هيچ وقت بهن محبت نكرده يارانمم ميخوزه ميگه نميزازم بري سركار نامادريم يه برادر دازه احمق بيشعور بهم چشم داره شمارمو از نامادريم گرفته پيام داده بلاكش كردم
تو اين زنذگي فقط مامان بررگ و پدربزرگم دوسم دارن مامان بزرگم ٥٦ سالشع بابابزرگم ٥٣ فقط يه پيكان دازه و ماكسيمع و پاهاش مشكل دازه با عصا راه ميره منم از بچگي پيششون زنذگي ميكنم وضعموتم خيلي بده هيچ خواستگاري هم ندازم هميشع ميگم كاش بميرم خياي بهترع
چيكار كنم من
خداي ناكرده اگه مامان بزركم اينا چيزيشون بشع من چيكار كنم😔بهدا اين حرفام حقيقت زندگي منه
