2737
2734


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2731

کم کم فکرم منحرف شد رابطه مخفیم شروع شد با ی پسره ب علت کمبود محبت عاشقش شدم اونم چ عشقی ک حاضر بودم امه چیمو پاش بذارم پسره بعد چن وق ولم کرد یکی دیگه و یکی دیگه شرایط خونم همونجور بود درسم عقب افتاده بود تا جایی ک ۱۵ سالگیم با یکی ک اشنا هم بود رابطه مو شروع کردم پسره خیلی ازم خوشش اومده بود و گیر داد میام خاستگاری اومد هم خاستگاری ولی من نسبت بهش دو دل بودم چون از بابامم عصبی تر بود اومدو بابام ردش کرد بهم گف بیا با من فرار کن اخر مجبور میشه پای عقدنامتو امضا کنه گفتم امکان نداره خون ب پا میشه بابامو نمیشناسی گف قسم میخورم نذارم دست کسی بهت برسه گفتم نه دو سال گذشت و التماسای این همچنان ادامه داشت۱۵سالم بود مامانم نسبت بهم بی مهر بود الکی خودشو میزد ب مریضی و ب بابام میگف تقصیر اینه بازم کتک....

از همه زده بودم ی روز یادمه از مدرسه اومدم دیدم خیلی ظرف رو سینکا اونارو شستم و نشستم سر سفرع تنهایی نهار میخوردم اونا خورده بودم یهو ی چیزی محکم ب سرم برخورد کرد سرمو بلند کردم دیدم سر سطل اشغالو محکم کوبیده ب سرم خیلی دلم شکست اونم سر هیچی ها انقد عصبی بودم ک دنیارو تیره و تار میدیدم نهارمو ول کردم رفتم تو اتاق زنگ زدم ب پسره گفتم هنوزم رو حرفتی باهات فرار میکنم ولی به یک شرط

چقدر سخته دوریت نفسم من توبه کردم امیدوارم توم منو بخشیده باشی🙏🙏🙏🙏🙏
2740

گفت چه شرطی گفتم موقعی ک باهات میام پدرو مادرت باهات باشن گفت چشم میارمشون رفته بود اونارو ب زور راضی کرده بود و کشونده بود شهر ما‌.از حال اون روزم نگم دو دلی ناامیدی و بدبختی چقدر از همه چی زده بودم بعد اون نهار چیزی از گلوم پایبن نرفت ابم میخوردم از استرس بالا میاوردم فرداش ساعت ۱۲ ظهر گوشیم زنگ خورد برداشتم گفت کجایی منتظرتم فلان ادرس گفتم به قولت عمل کردی پدر مادرت باهاتن؟گف اره تو بیا از هیچیم نترس رفتم راس میگف دایی و بابا و مامانشم بودن باهاش رفتم ولی ای چهرم حالم مشخص بود ناراحت عصبی بی حال ترسیده همه حس های بد دنیارو یکجا داشتم یکم دور شده بودیم گوشیم زنگ خورد چقدر دلم ب حالش سوخت بابام بود خودمو لعنت فرستادم و گریه کردم راه پس و پیش نداشتم دیگه رفته بودم زنگای بابام رو اعصابم بود گوشیو خاموش کردم ب بابای پسره گفتم خب حداقل ب بابام ی خبر بدید دنبالم نگرده گف بیخیال شو زوده گفتم ولی اون الان دنبالم میگرده نگرانه بفهمه ک اخرش میفهمه اخرش ب بابام زنگ زد و گف دخترت با پسرم فرار کرده و ازشون خبر ندارم؛؛؛

فقط خدا میدونه چه گندی ب زندگیم زدم بابام عقد نامه رو امضا کرد و رفت تموم شد تدارکات عروسی بدون اقوام من صورت گرفت و اولین شب زندگیمون بود ک فکر میکردم دیگه بدبخایا تموم شده رفتیم خونمون ک تو حیاط مادرش اینا بود شب اونجا بودیم ولی ...

چقدر سخته دوریت نفسم من توبه کردم امیدوارم توم منو بخشیده باشی🙏🙏🙏🙏🙏

ولی دریغ از اینکه من بتونم زن بشم هر کاری کرد نشد ک نشد درد داشتم ولی براش مهم نبود چون نمیذاشتم منو ب باد کتک گرفت ولی نمیشد دسته من ک نبود چقدر گریه کردم چقدر ترسیده بودم تا صبح فقط کتکو فوش صبح شد من مثله تازه عروسا لباس پوشیدم ی ارایش کمرنگ کردم و اومدم خونه مادرش چون ما وسیله کامل برا زندگیو نداشتیم برا همین رفتم خونه مادرش ک حیاطمونم یکی بود نشستم سر سفره صبحانه عادی رفتار کردم اما پسره وحشی داد و بیداد کرد ک این نمیدونم چی زیر سرشع نمیذاره بهش دست بزنم بچه ها از خجالت مردم پدرشوهرم و خواهرشوم و مادرشوهرمم همه طلب کار نگام کردن من فقط سکوت حرفی نبود ک اون لحظه بزنم ی عالم بهم توهین کرد باباشم گف این شوهرته چطور نمیذاری بهت دست بزنه بازم سکوت کردم سرم پایین بود دیگه نتونستم جیزی بخورم شب میشد کتک میخوردم روز میشد با خانوادش سر و کله میزدم مادرش میگف بقیه بفهمن ابرومون میره منم گفتم دسته خودم نیس میفهمی نمیتونم میفهمی چیکار کنم اخه باباش یهو تو پذیرایی ظاهر شد گف ببین اصلا شاید دختر نیستی و خودتو انداختی ب پسرمون ک بگی اینجا زن شدی ولی میدونم تو از ترس اینکه بفهمیم زنی نمیذاری بهت دست بزنع گفتم خجالت بکش این چ حرفیه میزنی این جواب اعتمادم ب شماست متاسفم برا فکر کثیفت و رفتم تو اتاقم میلرزیدم از ترس و زخم زبونا ازارم میدادن ک یهو در ب شدت با شد حموم بودم البته اومد تو حموم انقدر کتکم زد ک بیحال شدم فهمیده بود چیا ب باباش گفتم همونجا موندم خودش رفت و گف همه چیتو جمع کن و گورتو گم کن دیگه نمیخوامت

چقدر سخته دوریت نفسم من توبه کردم امیدوارم توم منو بخشیده باشی🙏🙏🙏🙏🙏

راستش منم دیگه بریده بودم حال نداشتم بمونم و اینجوری زندگی کنم هنوزم ک باکره بودم البته شک داشتم جون خیلی تلاش کرده بودیم از حموم اومدم بیرون موهامو خشک کردم رفتم پیش مادرشوهرم ب هیچکس رو ندادم رفتم جلوی سینک و ظرفهارو میشستم یهو سرکله پدرشوهرم پیدا شد ک ب مادرشوهرم گف نمیذاری از این خونه بیرون بره کارش دارم چقدر ب ذات کثیفشون پی بردم عصبی بودم هیجی نگفتم مادرشوهرمم لباساشو پوشید و رف اما نفهمیدم کجا رفتن.شوهرم جلو تلوزیون لم داده بود خواهرشم سرش تو گوشی بود منم ی گوشه کز کرده بودم یهو مادرش اومد تو و گف حاضرشو بریم عزیزم گفتم کجا گف میریم دکتر ک خوب بشی ولی  من فهمیدم میخوان سر دربیارن دخترم یا زن ولی ب روم نیاوردم مادرشوهرم ب شوهرم گف توم بیا شوهرم گف برا من مهم نیس من نمیخوامش هر کجا میخواد بره بره نیومد و رفتم دکتر چن دیقه تو نوبت بودیم ک صدامون کردن رفتیم تو پدرشوهرمم عین برج زهرمار نشسته بود رفتیم تو و دکتر معاینه کرد و گف سالمه سالمه تو دلم گفتم اگه سالم باشم ی لحظم این بی حرمتیو تحمل نمیکنم ولی ظاهرم خیلی عادی بود یکم ژلو فلان گرفتن برگشتیم اومدم ژلو گذاشتم تو اتاقم و یکم چشامو بستم و رفتم پیش مادرشوهرم از اونجا ک گوشیمو گرفته بودن گفتم میشع گوشیتو بدی گف اره بردار برداشتم رفتم تو اتاقم ب خواهرم زنگ زدم گفتم ابجی تورو خدا ی کاری کن میخوام برگردم گف اصلا معلوم هس چی میگی مهتاب ابرومون میره گفتم ابرو کیلو چنده مریم فقط ی مدت اتیش ب پا میشه من خودمو اماده کردم برا هر چیزی اگه ب مردن باشه همین الانم میخوام بمیرم یا مرگ یا طلاق گف باشه حالا وایسا ب بابا زنگ بزنم 

چقدر سخته دوریت نفسم من توبه کردم امیدوارم توم منو بخشیده باشی🙏🙏🙏🙏🙏
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز