اینقد حالم بده که اصلا حتی حوصله بچمم ندارم
دیشب بخاطر اختلاف برادرم خانواده خانمشو مامانم دعوت کرد بیان حرف بزنن چون الان چندوقته زن داداشم رفته قهر
قبلا تاپیکشو زده بودم
ما خونمون نزدیک مامانمه زنگ زدن گفتن توام بیا منم بخاطر داداشم رفتم
پدرزن برادرم برگشت به برادرم گفت تو که عرضه پول درآوردن نداشتی غلط کردی زن گرفتی برادرم گفت درسته درآمدم زیاد نیست اما کار با آبرو دارم برای دخترتون خونه فراهم کردم دخترتونم از اول میدونست شغل من فرهنگیه الان من چکار کنم تو کرونا کلاس خصوصی کم شده
الان کلاس آنلاین گزاشتم چشم برای خانم طلا هم میخرم
منم گفتم حیف نیست بخاطر مادیات زندگیتونو به هم میریزین بچتون گناه داره زن داداشم برگشت گفت تو خودت اگه شوهرت وضعش خوب نبود تا حالا رفته بودی گفتم نه اصلا اینطور نیست من باهاشم چون دوستش دارم
این چه حرفیه
گفت خوب پس حتما خبر نداری بزار روشنت کنم
مشخصات اون دختره که با شوهرم دوست بود رو گفت
گفت فلان جا دیدم شوهرت داشت باهاش حرف میزد بعدم باهم رفتن تو خونه نشون به اون نشون چندتا پلاستیک هم دستتون بود آقا فلان (اسم شوهرم)
منم خودمو نباختم گفتم خودم در جریانم عزیزم برو فکرتو درست کن ایشون دوست صمیمی منه کسی رو نداره خودم گفتم فلانی براش خرید کنه محض اطلاعت مگه اونروز فلان لباس تن شوهرم نبود(تیپ شوهرم معمولا همونجوریه) من خودم خونه دوستم بود بچه خواب بود نرفتم باهاشون
اصلا انگار آب یخ ریختن رو سرش دهنشو تا آخر بست مادرو پدرشم کلی از شوهرم معذرتخواهی کردم بخاطر حرفش
خلاصه اونا با یه سری شرط و شروط و گردنبندی که مامانم به عروسمون کادو داد آشتی کردن اما من بدجوری بهم ریختم
ازشوهرم ناراحتم
این موقعیت خیلی دردناکه