اون خاطره سه قطره شیر بنده خدا اصلا باحال نبود صبحی دیدم دلم آشوب شد منم شیر نداشتم اون سه قطره رو این قدر با فشار سینه بیرون میاوردم میکردم تو استکان همونی که میگی به دور شیشه میچسبید قاطی شیرخشک بچم میکردم که اونم شیر مادر خورده باشه ...چقدر اشک ریختم ...صبحی دلمو شکستی
فقط درد بودو بس.....ولی ماما و پرستارای زایشگاه همش میگفتن چه مامان خوبی هستی اصلا جیغو داد نکردی😂
مث منی شما...من یه دختر دارم...گفتم تمام دیگه...شوهرمم میگه بسه دیگه تمام...شاخ درمیارم که مردم باوجود سختی که میکشن بازم میخان بیارن...چرا...بخدا هیچ شیرینی خاصی نداره هیچ نداره غیر یه باری که تاآخر عمر رو دوشته...دوتا باشن میشه دو بار سنگین تره رو دوش آدم..والا
عزیزم من اولش رفتم بلوک زایمان تا قبل اینکه بفهمن بند ناف دارم تا دردام میومد هی میگفتن وای خانم دکتر من معدمه فک کنم از گرسنگیه یه چی بخورم هی میگفت نه خانم دردته. دوباره میگفت اخ کمرم من دیسک دارم یکم راه برم میگفت خانم دردته بخوابه میگفتم اخ بخدا پام گرفت انقدر خوابیدم میگفت خانم بخدااا داری زایمان میکنی این دردا طبیعیه بخواب توروخدا بخواب🤣
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
