2737
2734
عنوان

داستان عاشقانه و غم انگیز دختر خاله ام اگه دوست دارین بیاین

| مشاهده متن کامل بحث + 1502 بازدید | 52 پست


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

پارت ۳ رای گیری شروع شده بوده من ب خودمو سحر رای دادام .و سحر ب منو خودش .رای ها و مدیر جمع کرد ...

من میخوام بخوابم وقتی بازیار یه حرکتی کرد بیدارم کنید😁

ناامید از در رحمت به کجا باید رفت؟یا رب از هرچه خطا رفت؛ هزار استغفار...
2731

میخونیم بذار شلوغ نکن

عزیزان هر روزتون به رنگ عشق ❤       ‌‌ آرزو میکنم امروز مرغ آمین بیاید و بر آرزوهایتان آمین بگوید🙏                      امضای خدای مهربون پای همه ی آرزوهاتون❤                                  برای سلامتی همه ی بیمارا سه بار بگو " بسم الله الرحمن الرحیم بحق بسم الله الرحمن الرحیم "                               شاد و سلامت باشید 🌹

پارت پنج 


روزای تکراری میومدن و میرفتن.کم کم داشتیم ب آخر سال نزدیک می‌شدیم .و خدا خدا میکردیم منو سحر هر چه زودتر کلاسا تموم بشه بریم تو سحرا بگردیم چرخ بزنیم خوش بگذرونیم .

بچه ها مبینا بچه روستاست این قصه برا ۱۵سال پیشه .و روستای مبینا فقط تا راهنمای داره .پسرا و دخترا همه تو ی کلاس درس میخوننن.دبیرستان از هم جدا شوند میکنن .اسم شخصیتای قصه هم واقعی نیست .گفت اسم واقعیشو نگم 

خب برگردیم سر داستانمون .اخرای اردیبهشت بود .حس میکردم آقای بازیاری دلش میخواد چیزی بگه ولی نمیگه .چند بار خواستم ازش بپرسم اگه چیزی می‌خواین بگین .ولی خجالت کشیدم و بیخیال شدم .تا اینکه خرداد رسید.


تیکر بارداریم نیست .خدایا یه بچه سالم و صالح بزار تو دلم 😘
2738

پارت ۶


منو سحر مث هر می‌خوندیم آخه جفتمون ضعیف .هر چه می‌خوندیم یاد نمیگرفتم 😁 یک خرداد اولین امتحان بود .سحر صبح زود آومد صدام کرد .با هم رفتیم . آن مامان ریاضی داشتم .برگاهارو پخش کردن .سحر از من خیلی دور بود نمیشد سوالی ازش بپرسم .تا اینکه آقای بازیاری اومدن .گفتن خانم علی مردانی چرا چیزی نمی نویسین.گفتم آقا هر چی فک میکنم چیزی ب ذهنم نمی‌رسه من راضیم هم خیلی خوب نیست .آقای بازیاری لبخند زدم گفت کاش بیشتر تمرین می‌کردین .گفتم آقا فقط همین چرا راهنماییم نمیکند .گفت خانم علی مردانی اگه راهنمای کنم همه بچه صدام میزنم پس خودتون بنویسید .همینو گفتم رفت 😤 منم بزور شش تا سوال نوشتم .و شروع کردم ب جمع کردن نمره شش تا شد ۱۱نمره لبخندی زدم که انکار تو دلم سور.بود بلند شدم برگمو دادام .رفتم ی گوشه نشستم تا سحر بیاد .نگا کردم دیدم بله سحر هم داره تمرهاشو میشموره .خندم گرفته بود دو سه بار برگرو زیرو رو کرد و محکم میزد رو برگه ..آخر بلند شد اومد طرف من صدام زد مبینا .بریم .

رفتم پیشش گفتم خب سحر کلی چند میشی .گفت ای خواهر هر چه میشمردم ۲۵صدم کم داشتم .ب ده نمی‌رسید .خدا کنه آقای صالحی دلش بسوزه ۲۵زدمو بهم بده .اینارو با بغض می‌گفت .🤭گفتم اگه ده شدی که هیچ نشدی شهریور در خدمته.نکران نباش .خندیدو رفتیم .سحر گفت دو روز دیگه دینی عربیه .پس این دوروزه من پیشت نمیام تو هم نیا .عربیو بخونیم نمره خوب بگیریم .گفتم چشمم رفتم سمت خونه .عصر بود کتابمو باز کردم انگار این عربی سخت .کشش داشت نمی‌دونم چرا تو دلم خوشحال بودم که فردا با آقای بازیار امتحان داریم . صبح ساعت ۷ سحر صدام میکرد رفتم پیشش .با هم رفتیم مدرسه.قبل اینکه برگهارو بدن به دور دیگه خوندم که ای کاش رو خونی نمی‌کردم. آقای بازیار لاغر اندام رسید برگهارو داد بچه ها مینوشتن .

من احمق مث بید میلرزیدم که هیچ بلد نبود م.چون قبل امتحان نباید رو خونی کنی ولی من خوندم.تازه یادم اومد که نباید دو ساعت قبل امتحان .چیزی بخونی 😭😰.


تیکر بارداریم نیست .خدایا یه بچه سالم و صالح بزار تو دلم 😘

پارت۷

 آقای بازیار که دید هیچ نمینویسم گفت خانم علی مردانی .چیزی شده .گفتم اجازه آقا .من خوندم ولی الان هیچی بلد نیستم چون قبل امتحان رو خونی کردم .بغض کرده بودم .جوری که آقای بازیار هم فهمید .گفت حالا عیب نداره من راهنماییتون میکنم .شما اگه .خونده باشین یادتون میاد 

آقای بازیاری گفتن منم شروع کردم ب نوشتن سوال اخروخودم خواستم بنویسم .آقای بازیاری باز سرخو سفید میشد .گفتم آقا اگه چیزی هست بهم بگید یا مشکلی پیش اومده گفت راستش خانم علی مردانی .نمی‌دونم چطوری بگم اگه اجازه بدین میخوام با خونوادم بیام خونتون .حالا بجای اون من سرخ شدم .گفتم نننننننننه لطفاً این کارو نکنید .من باید فک کنم .گفت باشه پس من دوروز دیگه که امتحان دارین میام .نظرتونو بدونم .گفتم باشه و برگمو گرفتو رفت .از بس حول بود نزاشت سوال اخرمو بنویسم .نصف راه رفته بود تازه یادش اومد که برگم تو دستشه .اومد برگرو داده رفت 🤭

تیکر بارداریم نیست .خدایا یه بچه سالم و صالح بزار تو دلم 😘

بزار

تو کتاب کیمیاگر بطورِ یقین نوشته:«آنچه قسمتِ  توست، از کنارت نخواهد گذشت. »واسه چیزی که از دست رفته غصه نخورید، یا برمیگرده یا اگه نمیرفت فقط باعث آسیب رسیدن بهتون میشد...! 🌱�         میشه واسه مشکلم یه صلوات بفرستید🥺🥰
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

2687