میخواستم همیشه برم خارج خانوادم نمیزاشتن
گفتم خودمو عاشق و شیدای این جلو خونوادم نشون بدم
اونا هم عمرا بزارن من با این ازدواج کنم
چون تو عقد جدا شده بود
خودمم که بخاطر عقد قبلیش اصلا نمیتونستم به ازدواج باهاش فکر کنم .
خلاصه گفتم خانوادم نمیزارن و مخالفت میکنن من برم سرکار که جدایی بینمون بیافته
و این بهترین فرصته برای اپلای
خانوادم دلشون میسوخت میگفتن اخی نزاشتیم به عشقش برسه بزاریم بره خارج
اما من در نهایت اخرش واقعا ایشونو دوست داشتم
ولی خانوادم راضی نمیشدن