زد و خورد، الانم مثل سگ پشیمون ، همش التماس میکنه برگردن، ولی خواهرم بر نمیگرده، چون جهیزیه خواهرم گرو گرفتا بود قفل زده بود به در میگفت مهریه رو ببخش جهیزیه رو بدم، ماهم ۴ صبح رفتیم همه جهیزیه رو اوردیم ،از شب کاری اومد با خونه خالی، دیوونه شده بود دستش به جایی بند نیست، طلاهای دوران مجردی خواهرم گرو ورداشته بود اونا رو هم اوردیم،