هستن که هستن بابای مدرسه ی ما سنش خیلی زیاد بود خانمش با اینکه ۳۵سالش بود ولی از بس که مرده اذیتش میکرد عین یه خانم ۵۰ ساله بود البته ایننم بگم خانمه بشدت زیبا بود چشم ابی پوست سفید لبای قرمز
دوتا پسر داشتن خیلی با بچه های مدرسه جفت و جور بود خانمه
چند روز پیش دیدمش اینقد شکسته شده بود که حد و اندازه نداشت باهاش سلام احوال پرسی کردم میگفت شوهرش رفته زن گرفته اینم از خونه بیرون کردن بخدا پول نون نداشت