شوهرم که ۴ روزی که عقب انداخته بودم همش بهم میگفت مامان شدی و مامانی صدام میکرد ساعت ۵ صبح که بیبی چک زدم با چشمای خوابالود همش میرفت نگاه میکرد میگفت این یعنی چی واقعا درسته
خودمم هم وقتی فهمیدم اینقدر خوشحال بودم که نمیدونستم چه طوری نشون بدم
به خوانواده خودم هم زنگ زدم گفتم مه داریم سه نفر میشیم
پدر شوهرمم تو عید نشسته بودیم هنوز نگفته بودیم خودش فهمیده بود و گفت که مراقب خودتون و اون درخت زندگیتون باشید همین