کیا از خانواده شوهر متنفرن

بالاخره باید یه جاهایی کوتاه بیای اونم کم کم خوب میشه میاد طرف تو

ببین اصلا اصلا اصلا نگو مادرت، نگو خواهرت، هیچی. آقا اونا وجود خارجی ندارن. میفهمی؟

تو یه شوهر داری که بی پدر و مادر و خانوادست. فقط و فقط شوهرتو داری. 

فکر کن، شوهرت بیاد جلوت و از خواهرت بگه، از مادرت بگن، میدونی خطا کردنا، ولی میخوای فقط شوهرت ساکت شه. غیر از اینه؟

شک ندارم که میگی حق با منه و دوست نداری شوهرت اسمشونو بیاره و بد بگه. پس قدم اول اونا مردن. تمام. شوهرت وظیفشه خودش کار کنه. و سلام. 

من یه بار گذاشتم رفتم.همه شون جمع شده بودن اومده بودن خونه ی ما شوهرمم سرکاربوده.قشنگ از یخچالم مرغ برداشتن غذا درست کردن وغذا پختن خوردن وخندیدن وکله خونه ووسایلامم گشتن.بعد شوهرم زنگ زده گفته کجایید گفتن خونه ی توایم شوهرمم فهمیده اینا خوشبختی شو نمیخوان.اومد با التماس برم گردوند.کلا ازشون زده شد.همچین آدمایین.اگه ما بودیم میشستیم واسه زندگیه داداشمون گریه میکردیم .اونا جشن گرفتن اونم تو خونه ی خودم

ای کمی آروم شده جو خونم. 

خوب ببخشیدا، تو خیلی بیخود کردی که رفتی. عصبیم کردی🤬

اونجا خونه ی تو هست. حق نداری تا لحظه ای که خطبه طلاقو نخوندی خونتو لحظه ای ول کنی. هیچوقت. 

میشینی سر خونه زندگیت. چند سالته؟ چندتا بچه داری؟

بلا نسبت شما، تف تو ذات شون. عوضیا. خانواده ی شوهر من بچم بدنیا اومده هنوز منتظر دعوتن. جرات ندارن بیان. اذیتم کردن منم حالشونو کرفتم.

یه جاهم گفتید درسته؟ اومده بود سلیته بازی؟ 

عزیزم منم خیلی روزهای سختی باهاشون داشتم ۵سال نزدیکم بودن وبه معنای واقعی عذابم دادن.من خودم کلا آرومم همه میگفتن توروخدا طلاق بگیر انقدر اوضاعم بد بود.تا پای طلاقم رفتم به خاطر دخترم نتونستم.ولی از شوهرم قول گرفتم که خونمونو عوض کنه وشوهرم گوش کرد وکلا ازشون جداشدیم .الانم سالی یه بار عید فقط میرم خونشون

آفرین. آروم باش. اون جذبت میمونه. خوشگل هم بکن براش. به خودت خیلی برس

آره یه بارم با کاربری اولم تعریف کرده بودم.آره آخه وقتی ریخت رفت.من زنگ زدم به شوهرم گفتم شوهرمم زنگ زد یقه شو گرفت.اونم بعد ۱۰دقیقه برگشت واومد تو خونه.بعد که انداختمش بیرون رفت مادرشو آورد دوتایی تو آپارتمان داد وبیداد کردن وآبرومو بردن چه تهمت هایی که نزدن😔انقدر ترسیده بودم درو سریع قفل کردم.واگذارشون کردم به خدا