بسوز ای دل که سوزاندی دلم را
به ویرانی کشاندی منزلم را
به دست باد دادی عمرو جانم
بریدی از تهِ حلقم زبانم
فکندی زیر پا احساس و شورم
نکردی رحم، حتی بر غرورم
شکستی، سوختی جان و تنم را
دریدی با سرشک پیراهنم را
نه کودک بودی و نه عاقل و پیر
نه روحم را رها کردی ز زنجیر
مرا سرگشته کردی در جوانی
نه دل بودی نه از یاری نشانی
کنون خسته از این شور و شرارم
زمانی می شود... فکر فرارم
در این جانِ هزاران نقشِ زیبا
چه بهتر جای دل یک قطره دریا
نمی خواهم تو را در سینه دیگر
نه می خواهم دلی هر چند بهتر
گذشتم از دلی مانند تو مست
شوهرم مرسی که درد به قلبم اضاف کردی🙂🙂