بزارید مختصر بگم وگرنه قضیه مفصله...من این دوهفته تعطیلی خونه مادرشوهرم اینا شهرستانم...برادرشوهرم ک خیلیم دوسش داشتم مث برادرم بود نامزد کرده و یکم دیگه عقدشه... حالا امروز مادرشوهرم نبود با خواهرشوهرم و من و شوهرم و برادرشوهرم تو خونشون تنها بودیم...یهو ساعت ۹ شب برادرشوهرم اومده میگه زنداداش ب صرف چایی دعوتی خونه نامزدم...مادرشوهرم ازاونور داد زد لازم نکرده..چون با جاریم بده..برادرشوهرم اومد گفت نظرت چیه میای؟گفتم من مشکلی ندارم ولی اگر مامان(مادرشوهرم) بگه نرو نمیتونم بیام ک...خلاصه مادرشوهرم گفت نرو تو عروس بزرگی باید درست حسابی دعوتت کنن..دیدم راس میگه...بعدا فهمیدم اصلا دعوتی درکار نبوده و چون جاریم خونه تنها بوده برادرشوهرم میخواس ازم سواستفاده کنه ک بریم پیشش تنها نباشه..منم زنگ زدم ب جاریم ک ازهمه جا بی خبره بش گفتم داداش بیاد دنبالت بیا چهارتا جوون دور هم فیلم ببینیم و دورهم باشیم.. اونم اومد...فیلم دیدیم ومنم چایی دادنی چون تاریک کرده بودیم دستم یه چایی ریخت رو دستم و دستم بدجور سوخت... آخرشب ک شد برادرشوهرم گفت زنداداش نامزدم عجله داره نمیتونه کمکت کنه جمع کنی...ولی دست به هیچی نزن من برسونمش خودم میام جم و جور میکنم...منم ب تارف گفتم نه بابا عجله نکن نصف شبه...مث احمقا بااینکه شوهرم چنبار گفت خسته ای و خودتو اذیت نکن فردا جمع میکنیم باهم من گفتم نه باید زود جمع کنم داداش برسه میخواد خودش جمع کنه گناه داره تازه دوماده...با عجله زود ظرفارو جمع کردم رو اپن و میزو دستمال کشیدم و جارو کردم...گفتم داداش نیاد خسته کوفته این کارارو کنه...بعد آیفونو زد من حرف آماده کرده بودم ک بگم داداش تو خسته ای نمیخواد کمک کنی خودم جم و جور میکنم..دیدم اومده میگه زنداداش ببخشید زیاد زحمت میدیما و رفت اتاقش درو بست...انقدر ناراحت ذشدم ک حد نداره..نیاز نبود الکی جلو خانومش اونجوری بگه بعد بیاد یجوری رفتار کنه انگار من احمقم...مث برادر واقعیم دوسش داشتم ولی حس میکنم داره ازم سواستفاده میکنه و اشتباه میکردم...بنظرتون الکی حساس شدم یا همینطوره؟؟
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
نه من نخواستم خودش بم گفت تو زنگ بزن بگو بیاد ک تنها نباشه...من انتظار بی جا ندارم فقط میخوام احمق فرض نکنه...منی ک ارزش میزارم زپد جم میکنم برا اون نمونه اون خودشو نزنه ب اون راه
من میگم سواستفادس...ولی واقن میخوام نظر بقیه ام بدونم اگر جای من بودن
تا مجرد بود مثل برادر بود حالا که زن گرفته کم کم اون روشو میبینی.به حرف مادر شوهرت گوش کن خودتو سنگین بگیر یه کم ازین به بعد.هوای مادرشوهرتو داشته باش.خودتو واسه هر حرفی از جانب برادر شوهرتو زنش آماده کن.چون خیلی داری رو میدی