سلام من فاطمه هستم ۲۴سالمه یه کمکی ازتون خواستم!
من پنج ساله ازدواج کردم ودوتا گل دختر دارم سال اول جدا زندگی میکردم ولی به دلیل بیکاری شوهرم مجبور شدیم خونرو بدیم بیاییم با خانواده شوهرم زندگی کنیم اینم بگم ک مادرشوهرم واس عروسیمون از کسی قرض گرفته بود از خدا خواسته پول خونرو برد دادن واسه قرضشون منم تازه باردار شده بودم وشوهرمو دوست دارم با عشق ازدواج کردیم و الان سال پنجمه که باشونم یه سالی میشه شوهرم تو کار پارچس وبا دومادشون تو مغازه کار میکنه وخودشوم جدا تو کار پارچس با شریکش خلاصه وضعمون بهتر شد خانوادم مایه دارن اون روز با خانواده شوهرم بحثم شد کلا همش بحثه بینمونه وفقط منو مادرشوهرم وهمعروسم خونه اییم قرار شد خانوادم خونه بمون بدن با رهن چهل تومن ولی شوهرم هر روز امروز فردا میکنه منم اعصابم خورد شد زنگ زدم مامانم گفتمش دیگه نمیخوایمش رهن بدینش واقعا خسته شدم همعروسم دختر داره هرروز با دخترا دعواش میشه یا من باشون دعوام میشه نمیدونم چکار کنم خسته شدم به شوهرمم گفتم دیگه مهم نیس واسم زندگیمون از همون اول با دروغ شروع شد فقط به خاطر دخترات میسوزم ومیسازم میگه بهم مهلت بده ؟😔