وقتی که پدرش مرد هر چی کار کردن دوتا برادرن
کلاً همه رو زدن به اسم مادرشون به شوهرم گفتم این کارو نکن دو روز دیگه سر لج بیفته سهمتو بهت نمیدن گفت نه تو دوبه همزنی اونا اینجوری نیستن چون خانوادش از من خوششون نمیومدن از شوهرم خواستند که من رو طلاق بده شوهرم قبول نکرد به خاطر همین با شوهرم قطع رابطه کردندبخاطر همینم سهم شوهرم رو ندادند مادرشوهرم هرچی سهم شوهرم بود رو ب اسم برادر شوهرم زد الان شوهرم ۱ ساله که نرفته نه اومده بعد از این ماجرا گفت که چیزی را ازت مخفی نمیکنم چون در موردت فکر بدی میکردم تا به امروز که مشکلی واسه خانوادش پیش اومده بود زنگ زد به برادرش با اینکه قهرن با هم صحبت نمی کنند کمکش کرد من از این ناراحت نیستم که چرا با اونا صحبت کرده اتفاقاً خوشحالم شدم ولی چون من ترکی نمیفهمن با برادرش ترکی صحبت کرد که من نفهمم خیلی ناراحت شدم از این کارش من که این همه تو شرایط سخت کنارش بودم و تمام راز های خانوادمو بهش گفتم اما اینجوری با من روز رفتار کرد