رفتم خونه خاهرم بچه هاش شلوغ میکردن. هی نامزدم ب من میگف سمانه اینو بردار سمانه اونو بردار ببر اتاق. مادر شوهر خاهرمم بود. اعصابم خورد شد. اومدیم خونه گفتم چرا جلو بقیه ب من دستورمیدی گف خاستم یکم خونه خلوت شه بچه ها شلوغ میکردن گفتم تو چیکاذ داری به خونه بقیه شامتو بخور بیا. بعدم هیچی نگف کلا هیچی نمیگه گرف خابید. خیلی خونسرده! چرا انقد مردا بی مخن