چرا آخه من نمیدونم چی میخام

عنوانش همینه اسمشونم 

دختر_گرانبها

باید روت بشه اول و اخر چی

من الان دارم به سی می رسم

از بیست هی دوستم شوهر شوهر کرد توجهمو جلب کرد 

خواستگارم زیاد داشتم ولی نپسندیدمشون

یادمه چه قد هم سن و سال تو بودم الکی استرس شوهر کردن و ازدواج و اینا داشتم... حیف اون روزام واقعا!

الان برگردم به سن تو قدر جوونیمو بیش تر می دونم و واسه خودم بیش تر کیف می کنم

نه این که خوشی نکردما... ولی همون یه ذره غصه هم که گاهی می خوردم الکی، برگردم عقب دیگه نمی خورم

انقدر سریع می گذره عمرت که خودت نمی فهمی

یه بخشیش هم حق داری تاثیرات هورمونیه و القای اطرافیان...

ولی از من می شنوی تا می تونی لذت ببر

کارایی که دوس داری بکن، از داشته هات لذت ببر

خودش بخواد، قسمت باشه، میاد برات...

تو هنوز خیییلی جوونی، غصه نخور گلم، درست می شه

منم دقیقا همین جوریم یکی بود خیلی خوب بود به حدی که مامانم که هیچی نمیگه داشت واسه داییم میگفت بعد بابام یه جوری به شوخی پرسید میای شوهرت بدم اون لحظه فقط میتونستم بگم نه😐 تازه یکی بود کلا خبر دار نشدم دختر خاله ام بعدا گفت یکی بود انقدر خوب بود هرکسی آرزو می‌کرد کاش باهاش باشه بعد مامانت گفت نه زوده طرف هم دو سال منتظر موند بعد رفت زن گرفت😕 به نظرم به شوخی اگه میتونی بهشون بگو من که حتی با شوخی هم نمیتونم😑

نه این طور نگو... هیچ کس حال اش دائمی نیس

چه حال خوبش، چه حال بعدش

خودت ببین مگه چی داری که می گی نمی تونه تحملت کنه؟؟

بنویس و تو طول زمان اصلاحش کن یا کم ترش کن

شاید اعتماد به نفست اومده پایین و الکی عیبای معمولیتو داری تو ذهنت بزرگ می کنی

ولی اول خودتو دوس داشته باش بعد یکی دیگه...

این جوری خیلی بهتره