آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی،اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشماگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده استصبور باش و درکم کنیادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت عوض کنمبرای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم…وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکنوقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگروقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشووقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند،دستانت را به من بده…همانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار من برمیداشتی….زمانی که میگویم دیگر نمیخواهم زنده بمانم و میخواهم بمیرم،عصبانی نشو..روزی خود میفهمیاز اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم،خسته و عصبانی نشویاریم کن همانگونه که من یاریت کردمکمک کن تا با نیرو و شکیبایی تو این راه را به پایان برسانم
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم....میشه براشادی روح پدرم وهمه رفتگان یه فاتحه و صلوات بفرستید....ممنونم