من یه داستان میخوندم تو نصف گمش کردم
خلاصه بگم ببینی شما خوندی که پیجش رو بهم بدین؟
داستان دوتا فصل داشت
تو فصل اول ماجرا دخترس که چجوری میشه میره روستا و با یه پسر که مادرش فوت کرده و خودشم افسرده شده و چاق هست ازدواج میکنه
که من نخوندم
فصل ۲
این دختره حامله میشه و پسره رو بخاطر یه اتهام میبرن زندان
پدر دختره میاد دنبالش و میارتش شهر
زن پدرش خیلی اذیت میکرده
و مادربزرگش دختره رو میفرسته خونه ی یکی از اشنهاشون تا بعد بره دنبالش و میمیره
دختره هم میمونه خونه ی اون پیر مرد
بعد چند سال اونم میکیره و زن اون دختره رو خیلی اذیت میکنه و دختره میشه کلفت اونا
بعد برادر ناتنی میاد دنبالش که شوهرت از زندان ازاد شده
دختره هم بچه ش رو برمیداره میره روستا دنبال شوهرش...
متن روی داستان هم این بود پدرشوهرم برای اینکه پیش شوهرم باشم گفت باید کاری کنم شوهرم با هووم بخوابه