آوا پیشنهادش را به مادر و پدرش گفت
مادر : نه به هیچ وجه این کار رو انجام نمیدی
پدر : نه اوا ما از دیدن سر تیغ خورده ی تو ناراحت میشویم
اوا : اما من میخواهم ، خواهش میکنم
مادر : اوا بس کن دیگه همچین حرفی رو به زبون نیار
مادر کاسه ای شیر برنج اورد
اوا : مادر من از شیر برنج خوشم نمی اید
مادر : اما مفیده باید بخوری
اوا : نه نمیخورم
پدر : اوا اگر ان شیر برنج را بخوری خواسته ات را بر اورده میکنم
مادر : نه این کار رو نمیکنی
پدر : بخور عزیزم
اوا : قول میدی ؟
پدر : اره
اوا با تمام اینکه از شیر برنج متنفر بود مقدار زیادی از ان را خورد
اوا : بابا سر قولت هستی ؟
مادر : نه نباید اینکارو بکنی
پدر : اره دخترم به قولم عمل میکنم
مادر : چرا همچین کاری میکنی ؟
پدر : چون قول دادم
پدر موهای اوا را زد
فردا او را به مدرسه برد جلوی مدرسه اوا به سمت دوستش جانی دوید
پدر دید که موهای او هم زده شده است
پدر داشت انها را نگاه میکرد که زنی کنارش ایستاد : اوا دختر شماست ؟
پدر : بله
_ واقعا دختر خوش ذاتی تربیت کرده اید روز قبل به پسرم گفت که من کاری میکنم که دوستانمان از مسخره کردن تو دست بکشند ولی ما فکر نمیکردیم که او به خاطر پسرم موهای زیبایش را بزند پسر من مبتلا به سرطان است
پدر اوا با شنیدن حرف های مادر جانی تعجب کرد و دخترش را تحسین کرد .