2733
2739
عنوان

حکایت بعضیاست

60 بازدید | 0 پست

مردکی را چشم درد خاست. پیش بیطار (1) رفت که دوا کن. بیطار از آنچه که در چشم خَرها میکرد در چشم او ریخت و کور شد. مردک شکایت به قاضی برد و گفت : این بیطار من را خر فرض کرد و از آنچه که در چشم خرها میریخت در چشم من فرو ریخت و کور شدم، قاضی گفت : بر بیطار هیچ تاوان نیست اگر تو خر نبودی با حضور طبیبان حاذق پیش بیطار نمیرفتی.


ندهد هوشمندِ روشن رای

به فرومایه، کارهای خطیر


بوریاباف (2) اگر چه بافنده است

نبرندش به کارگاه حریر


1- بیطار : دامپزشک ، پزشک حیوانات

2- بوریاباف : حصیر باف


📚  گلستان سعدی



بابا یار
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز