میخواستیم بیایم خونه که کنار بیمارستان شهر مون صدای خمیازه شنیدم دقیقا بغل گوشم نگاه کردم دیدم هیج کس نیست مادرم گفت خیلی خسته هی گفتم جرا گفت خمیازه کشیدی گفتم من نبودم مامانم یحوری شد اونم گفت دقیقا صدا بغل گوشم بود صبح زود به بابام تلفن کردن گفتن دقیقا همونجا منشی شو با تیر زدن خیلی ترسیدم