اشنایی ما مجازی بود و حتی عکس من رو هم ندیده بود؛ فقط و فقط صحبت کرده بودیم
با این حال وقتی بعد از یک ماه هم رو دیدیم؛ یک گردنبند هدیه اورده بود برام
وقتی هم میخواست بره ساعت مارک و عروسکی که قبلا دیده بود رو برام خرید
و یا بهتره نمونه ای بیارم از اولین هفته ی اشناییمون که حتی صدای همو نشنیده بود و صحبتمون فقط چتی بود
من ابزار کار خاصی نیاز داشتم که قیمتش هم بالا بود
فرید بدون هیچ صحبت اضافه ای؛ ابزارها رو خرید و به تیپاکس شهرمون فرستاد تا برم تحویل بگیرم
ابزارهایی که خریده بود به قدری زیاد بود که الان هم بعد سه سال مونده
توی سه سال؛ فرید همینطور بود. اجازه نمیداد کوچکترین هزینه ای از جیبم بکنم؛ هر چیزی میخواستم بخرم بدون پرسیدن مبلغش بیشتر از اون چیزی که لازم بود به حسابم واریز میکرد
توی سه سال؛ بحث و دلخوری زیادی دشتیم اما حتی یک دقیقه ای بی احترامی و قهر نیومد بینمون
اجازه نمیداد کوچکترین چیزی دلمو چرکین کنه
سنگ صبور خوبی بود
ساعت ها براش حرف میزدم و با لبخند تماشا میکرد
از سختی های زندگیم میگفتم و حتی با نگاهش هم ثابت میکرد تکیه گاهمه
فرید من؛ خعلی مرد بود