اینو بگم ک شوهر من طلبه است
خیلیم عالیه .لطفا توهین نکنید
من دیشب نصفه شب با شوهرم دعوام شد آبرو براش نزاشتم طفلی اونم هیچی نگفت
صبح زنداییم زنگ زد گفت دایی جون خواب دیده باباجون تو جمع طلبه ها نشسته همه ام عمامه دارن
بعد یکیشون تو گوش باباجون حرف میزنه باباجونم از عصبانیت سرخ میشه هی میزنه رو پاش میگه ای وای نازنین ای وای نازنین
یعنی من
اینو ک صبح زنداییم گفت تو خیابون گریه کردم اصلا حالم خراب شد