من با ی آقایی آشنا شدم سال ۹۵ که ایشون از اولش من و برای ازدواج میخواستن و قصد آشنایی داشتن ولی چون مادرشون مخالف بودن از هر روشی برای جدا کردن ما تلاش کردن و اخرش اخرین حربشون دعای جدایی بود که زدن وکلا رابطه ما رو به فنا برد کسی که برای ی سردرد من تحمل نداشت کاملا عین یخ شده بود تا اینکه ی خواستگار سریش اومد و من بهش گفتم بعد دوسال تکلیفم رو مشخص کن گفت ما دوستای خوبی بوویم برای هم و تمام تقریبا دوسال بود ازش بی خبر بودم تا اینکه دیروز از سر کار من پیاده داشتم به سمت خونمون میامد و من عادت ندارم به ادمهایی که از کنارم رد میشن نگاه کنم