#داستانکــــــوتاه📚
🍁🥀روزی در کوچه های تاریک کوفه مردی قدم میزد
واز بی وفایی مردان کوفی که روباه خصلت بودند سخت دلگیرو ناراحت بود
از مردانی ناراحت بود که ازبچگی بی وفایی انها رادیده بود
وحال هم که بزرگ شده بود اقایی شده بود
باز از نامردی جمع و جماعت کوفی زخم خرده بود
ودست بر دیوار های گلی کوچه های تنگ وتاریک کوفه میگذاشت وگریه میکرد
اری او حسن ابن علی بود که فرمود اگر به اندازه انگشتان دستانم یاری داشتم با معاویه میجنگیدم وصلح نمیکردم
فداااااااااایی شما بشم من حسـ🧡ـن مجتبی جانم🥀🍁
امامحسنےامـ#
بیاید مردم کوفه نباشیم برای همدیگه ...🙂
بی وفایی کردن و دل شکستن و تنها گذاشتن حتی گاهی با یک جمله ممکنه رخ بده !
فکر نکنین حتما باید عملی صورت بگیره ... گاهی آدم توی یک جمع بزرگه اما یقیین داره جز خدا کسی رو ندارم🙂 و ماجرا اینه ک
مثل مردم کوفه همچنان در حال توجیهیم..........