آخ یاده یک خاطر افتادم
نامزد بودم دم خونه بابام یه ماشین مزاحم شد نامزدم منو پیاده کرد رفت دنبالش
بعد من هر چی زنگ میزدم جواب نمیداد و گوشیش در دسترس نبود، یکهو زنگ خونه بابام زدند و دوتا پسر بودند میگفتند دوستمون با دامادتون بوده برنگشته خونه
یعنی ماهمه سکته کردیم من که گریه
داداشم سریع زنگ زد 110 گفت دامادمون ناپدید شده
اون یکی داداشم زنگ زد دوستاش که بیایید بریم خیابونها رو بگردیم دامادمون ناپدید شده نکنه اینا بلا سرش آوردن
پلیس اومد دوتا پسرا رو گرفت بابام از شدت عصبی به مامانم گفت لباسام رو بیار عوض کنم برم دنبال پسر مردم (نامزد من) اینقدر عصبی بود تو حیاط جلو همه لباس عوض میکرد و تمام بدنش میلرزید بابام.
خلاصه بعد از نیم ساعت که جمعیتی دم خونمون آماده که برن دنبال نامزدم ، یکهو نامزد اومد .. نگو این پسرا گوشی نانزدم رو میزنن زمین و خراب میکنن اونم نمیتونه اطلاع به کسی بده اون یکی پسره میاد از نامزدم عذرخواهی و باهم حرف میزنن که دلجویی کنه و نامزدم شکایت نکنه.
خلاصه کار به پاسگاه رسید و پدر پسرا اومدند کلانتری.
داداشم میگفت بابا اینقدر سر اینا داد زده که نگو و نپرس و کلانتری هم پشت بابام در میاد.
خلاصه پلیس گشت خیلی مرد خوبی بود موبایلشو داد بهمون گفت اگر دوباره مزاحم شدن سریع زنگ بزنید...
الحدلله که به خیر گذشت