داریم میایم خونمون بعد من ی سرویس بدل دارم... گفتم گوشوارههاش سنگینه... سریع گف نمیخوای بده ب ابجیت
شوهرم اشپز فست فوده... بعد میگه چرا واسع ابجیت غذا نمیاری؟ بخدا روم نمیشه.. اخه همسرم هرشب شام خودشو نمیخوره میاره خونه نمیتونم بگم نخور ببرمش
خودشون بمن جهیزیه ندادن هیچی... حالا ابروم جلو شوهرم رفته هیچ داریم از ی خانومی تو خیریه کمک مبگیریم مامانم کتری قوریمو دیده میگه تو که یکی داری بده بزارم رو چهیزیه ابجیت(خانوادم مخالف ازدواجم نبودن چون تو عقد ما با خانواده همسرم دعوا شد و من طلاق نگرفتم نه خانواده همسرم عروسی گرفتن نه خانواده من جهیزیه دادن)
ی مانتو دیده میگه بده ب ابجیت با اینکه برای اون بزرگه.... خستم کرده ی جودیم حرف میزنه انگار وضیفس.... منم گفتم مامان تودکه اصلا نمیای خونه من حالا هم اومدی جمع کنی... جمع کن دیگه... اونم خودشو کج کرد 😐