وقتی بچه بودم بابام سرطال خون داشت دکترا جوابش کردن بهش گفتن نعایتا تا یک هفته زنده میمونی مامانم اینقد گریه میکرد همسایمون گفت نیت کن و برو مشهدشفاشو از امام رضا بخواه ماهم رفتیم شب هفتم دستشو من بستم پشت پنجره فولاد شش تا گره زدم ب طناب خود بابامم چک کرد دیدسفته یهو ی جوون ک اونم قبلا تو تصادف مغزش اسیب دیده بود حتی نمیتونست صحبت کنه بلند میشه صدا میزنه یا امام رضا صبر کن منم میام اقا یهو بین راه میوفته رو پاهای بابام وباز بلند میشه میره میچسبه ب پنجره فولاد و داد میزنه اقا قربونت برم اومدم.بابام نگاه کرد دید طناب از دستش باز شده فک کرد کشیده شده باورش نمیشد ک باز شده باشه باز دوباره براش بستیم اما ایندفعه هن باز شده بود .شب ک اومدیم هتل موقع خواب بابام داشت ب مامانم میگفت میدونم فایده ای نداشت امروز فردا من میمیرم مواظب بچهام باش فرداظهرش برا نماز و خداحافظی از اقا رفتیم ب جان بچهام اخرنماز یه پیر زن خوشکل صورت منو بوسید گفت ب مامانت بگو چند دقیقه من کارش دارم منم ب مامانم گفتم اونم با پیر زن احوال پرسی کرد اون ب مامانم گفت براچی اومدی مشهد مامانم بهش گفت اومدم شفای شوهرمو بگیرم اونم گفت شوهرت تو صف یکی مونده ب اخر ایستاده در کمال تعجب درست گفته بود گفت موهاش فره اینم درست گفته بود گوشه روسریش ی گره داشت اونو باز کرذ هزار تومن نوی نو داد ب مامانم گفت فقط خرج شوهرت کن اینو یکی بمن داده بیارم براتون انشالا سال دیگه هودیگرو هنینجا میبینیم اگ برا کسی اینو تعریف نکنی و مارپ بوسیدو رفت من صداش زدم گفتم شما گفت عروس حضرت زهرام بقران یهو غیب شد دیگه هرچی دویدم ودنبالش گشتم نبود مامانم همون روز برا بابام زیر پوش گرفت وقتی برگشتیم بابام رفت دکتر دکتر کلی تعجب کرد گفت انگار هیچ وقت مریض نبودی
ما تا ❤️خدا❤️رو داریم غم نداریم❤️خداوندا تورو بحق اهل بیتت قسم هوامونو داشته باش🙏🙏
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
در کوچه ام،در یک کوچه خلوت وبی کس راه میروم.بدون نگاه به پشت سر،درنقطه ای که راهم را تاریکی فرامیگیرد،گویی رویایی میبینم که درانتظارماست.آسمان سیاه با ابرهای خاکستری پوشیده شده.گویی رعد وبرق پنجره ی خانه هارانشانه گرفته.عالم وآدم درخوابند،فقط دو دوست بیدارند.یکی منم ودیگری پیاده روهای خلوت
اره حق داره واینکه میدونی اگه اینده کسیو ببینه انرژی منفیای زندگی اون شخص میاد تو زندگی خودش نزار زی ...
جدی بخدا همه میان قسم میدن بگو بگو.
حالا فعلا فقط همینایی که هستنو میگم بگه دیگه نگه دوسش دارم این خنگول منه
در کوچه ام،در یک کوچه خلوت وبی کس راه میروم.بدون نگاه به پشت سر،درنقطه ای که راهم را تاریکی فرامیگیرد،گویی رویایی میبینم که درانتظارماست.آسمان سیاه با ابرهای خاکستری پوشیده شده.گویی رعد وبرق پنجره ی خانه هارانشانه گرفته.عالم وآدم درخوابند،فقط دو دوست بیدارند.یکی منم ودیگری پیاده روهای خلوت