اول خودم بگم. با ۱۸ سال سن یه مرد ۳۸ ساله بهم گیر داده بود که من دوست ندارم زنم اینطوری بپوسه تو دانشکده. حالا انگار من ۳۰ سال زنش بودم. در این حد پرروووو😂
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
عجیبترینش کسی بود ک چندین بار اومد خواستگاریمو من ظاهرشو نپسندیدم جواب رد دادم ول کن نبود هفت هشت بار مادرشو فرستاد خودش میرفت محل کار بابام بعد دیگه تموم شد چند ماه دیکه اومد خواستکاری خواهرم با همون جدیت
۱۸ سالگی بعد کتابخونه با مامانم رفتیم پارک پیاده روی...
دو تا خانومه در حال راه رفتن ازم خواستگاری کردن
من تا حالا اصلا ندیده بودمشون
مامانم همونجا گفت نه حتی نپرسید معرفی کنید
میخوام بهت بگم....همینکه تو قوی هستی کافیه تا ب هر چی ک تو دلتِ برسی... آرزوها مقدسن اونارو خدا تو دل شما گذاشته ازشون سرسری نگذرید.... "قسم ب لحظه ای ک زجر میکشی و با درد میخندی، خدا میبینه و تو رو ب خواستت میرسونه...."
ی خواستگار داشتم تو بانک کار میکرد معاون بانک صادرات بود با مامانش و خواهرش اومد مامان و خواهرش میخاستن اون اقا طاقچه بالا میذاشت حالا دلم از این میسوخت ما هم موقعیت خانوادگی و خودم پایین نبود...رفتن بعد فهمیدم از دوستم خواستگاری کرده جالب بود اصلا نه اون اقا رو میشناختیم نه دیده بودیمش فکرکنم از نصف بیشتر شیراز خواستگاری کرده بود اخرم مادرش زنگ زد بعد چند ماه ک پسرم دخترتونو خواسته مامانمم گفته بود ازدواج کرده دخترم
عجیبترینش کسی بود ک چندین بار اومد خواستگاریمو من ظاهرشو نپسندیدم جواب رد دادم ول کن نبود هفت ...
یا خدا..یکی از فامیلای ماهم همینطور..به من گفته بود یکی رو راضی کنم باهاش شه..بعد که نشد به اون گفته بود منو راضی کنه باهاش شم😂😂😂میگفت اون از هوس بود ولی تو از اخلاقت خوشم اومده...تیرشو تو تاریکی میزد بلکه به هدف بخوره😂😂😂😂