دیشب رفتم خونه مامانم با همسرم چون می خاستیم بریم بیرون و ازقبل قرار گذاشته بودیم شام نموندیم مامانم بعد یه هفته از مسافرت اومده ماهم رفتیم که یه سر بزنیم بد موقع که می خاستیم بریم خاهرم گفت مامان از دست ناراحته چرا داری می ری باید بمونی شام منم گفتم ما می خایم برین بیرون نمی تونیم بمونیم مامانم با ناراحتی گفت خوب برین بزارین بره منم ناراحت شدم با ناراحتی خدا حافظی کردم اومدم بیرون