من همونم که گفتم خاله و دختر خاله شوهرم از شهرستان اومدن تهران پیش ما و روی رفتارای شوهرم حساس بودم. تاپیک هاش هست
دیشب همه خونه دایی شوهرم دعوت بودیم اونجا دوباره شوهرم یه شوخی با دختر خالش کرد که پدرشوهرم بهش گفت بسه زشته
من اونجا خیلی بهم برخورد بجای شوهرم من خجالت کشیدم از دیروزم از دستش دلخور بودم
الان که اومدیم بخوابیم بهش گفتم اگه فردا رفتیم خونه مادرت دوباره اونجا از اون شوخی های مسخرت با دختر خالت کنی هرچی دیدی از چشم خودت دیدی
گفت من که امروز شوخی نکردم آخه امروزم همدیگرو دیدیم ولی شوهرم شوخی نکرد باهاش
گفتم فقط امروز نبود کلا این مدتو میگم
گفتم خیلی دیگه تحملت کردم حواستو جمع کن بیشتر از این نمیگم
بعد بهش گفتم مثل مردای متاهل نیستی یه دختر میبینی دست و پاتو گم میکنی فکر کنم تو مجردیات موندی
بهش گفتم با این کارات حرص منو نمیتونی دربیاری فقط بهت گفتم که کاری نکنی من تو جمع به عنوان زنت خجالت بکشم
خلاصه که خودمو خالی کردم
حتی اگه بدم بهش گفته باشم همین که خالی شدم کافیه😁