2737
2734
عنوان

شعر

28 بازدید | 0 پست

تهران برای زندگی من هرگز انار سرخ ندارد

باید کسی به عاطفه تو در این زمین درخت بکارد

تهرانِ هم ترانه ی زندان، تهران خالی از تب انسان

تهرانِ پایتخت به جز تو دیگر مگر چه جاذبه دارد؟

تهران برای من برهوتی پوشیده از سفیدی برف است

باشد که ردپای تو اینجا همراه خود بهار بیارد

هر شب میان ماندن و رفتن راهی به غیر خواب ندارم

کی می شود که خواب مرا به آغوش گرم تو بسپارد؟

من فکر می کنم که در این شهر، عشق تو شاهراه نجات است

پیش از شبی که خاک بخواهد در سینه اش مرا بفشارد

اما چگونه با تو بگویم  ! بگذار صادقانه بگویم

می ترسم اینکه عشق تو بین سیمان و دود تاب نیارد

این دود سرفه های مرا از سینه ام به شهر کشانده

این سرفه های شهر نشینی به فلسفه نیاز ندارد

شاید اگر که عشق تو با آن، ابری که مانده در تب باران

همدم شود دوباره تواند باران به این دیار بیارد

شاید که ابر حادثه باشد ! شاید که عشق  معجزه باشد

باران فقط به حکم غریزه بی چشمداشت باز ببارد

آنگاه در تلاطم باران ، از انتهای پیچ خیابان

می آیی و دوباره در این خاک عشقت انار بار می آرد

عمری پای تو نشستم که منو حالا ببینی ، تو مثل کوهی که باید منو از بالا ببینی
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز