من را درون کافه با سیگار می بینی
غمگینترم از حال این لبخند تزئینی
سیگار و چایی نه فقط شعر جدیدت را
با بغض هایت روی میزی کهنه می چینی
می خندم و می خندی و یک کافه می خندد
هرچند در چشمان من شادی نمی بینی
تلخ است لبخند کسی که غصه دارد
تلخی چایی را نخواهد برد شیرینی
از عشق می گوییم و از داغی هر بوسه
با اعتقادات کمی تا قسمتی دینی
از کیچ های زندگی از بار هستی مان
از اینکه پشت پنجره باران سنگینی
می زد به گوش شهر هی سیلی و هی سیلی
زدم به هر چه شک به هر چه بد بینی
من در خیابان گریه خواهم کرد فکرت را
در خانه روی مبل داری فیلم میبینی