اولش گریه میکردم و به مامانم میگفتم خیلی خوب شدکه رفت کلی بهم خیانت کرد فلان کلی توزندگی اذیت شدم فلان تافرداش خیلی حالیم نبود داغ بودم مامان بابام میگفتن برووسایلاتو بیارکه جداشی فلان....
بچه هازمانیکه دیگه دیدم شوهرم کلاتوزندگیم نیست احساس تنهایی عجیبی کردم بااینکه اون آقاهه هنوزبهم پیام میداد ...انگارتودنیا بیکس شده بودم پشتموخالی میدیدم همش یاد کارای شوهرم میفتادم دلم براش تنگ میشدیاداینکه ازبچگیم من باهاش بودم یاداشکاش موقعیکه کارموبروم آورد...خلاصه تا دوروز پیام میدادم بهش علت کارمو توضیح میدادم کلی کلی کلی بهش گلایه کردم که توهمش بامامانتو سمیه گشتی منو ول میکردی من تنهابودم توفکرمن نبودی تو دوسمنداشتی فلان...روزسوم چون حالم خیلی بد بود بیست باربهش زنگ زدم بلاخره جواب دادکلی گریه کردم پشت گوشی بخدامنم راضی به اینکارنبودم میخواستم توروفراموش کنم ولی نتونستم بعدبهم گفت بیا مشهد که بریم خونه ولی باید تعهدبدی که دیگه تکرارنکنی وگرنه دیگه هیچی...خلاصه همودیدیم ولی بچه هاازهمون لحظه اول کلی بهم توجه کرد کلی بهم محبت کرد هواسردبود هی میگفت بیاژاکتمو بپش سرمانخوری ازلحظه ای که همو دیدیم هیچی بروم نیاوردکه چکارکردم..حتی تعهدنامه کتبیم ازم نگرفت کلی توماشین بهم گفت زندکی مابالاپایین داره باهمه فرق میکنه توبایدصبورباشی گفت بمادرمم گفتم دیگه بهت چیزی نگن بزارن آرامش داشته باشی.امشب کلی منو بردخرید.رفتاراییکه تواین چندسال ندیده بودم ازش تواین دوسه روزانجام داد.همش توخونه میادسمتم بغلم میکنه بوسم میکنه ابرازعلاقه میکنه.انگاری که اونم متوجه شده قبلاخیلی بهم کم لطفی میکرده والان میخواد ازدلم دربیاره..
ولی بچه ها من دلم طلاق میخواد چون زندگیم درست نیست امابشدت ازطلاق میترسم بشدت به شوهرم وابسته ام .احساس میکنم تنهایی منومیکشه باوجودتمام بدبودنای شوهرم کنارش احساس امنیت میکنم..اماهمش فکرمیکنم درآینده کنارعیچ مردی چنین حس امنیتی نداشته باشم...این حساطبیعیه؟؟اگه طلاق بگیرم شوهرمو فراموش میکنم؟؟اگه نتونم بامردای دیگه کناربیام چی؟من بشدت از تنهایی میترسم