اولین کار رفتم یه دکتر نزدیک خونمون .. بهش ماجرا رو گفتم ولی خودش از حال خراب و رنگ زردو چشمای اشکیم فهمید چقدر داغونم...بهم گفت باید بری بیمارستان محب یاس...ولی الان نرو شاید با داروی گیاهی مثل پونه و رازیانه و زعفران جداشه...گفت من نمیتونم دارو بنویسم چون سابقه پروندتو ندارم...باید ابن سینا معرفی نامه بده...من چه میدونستم معرفی نامه چیه...همسرم موقع برگشت داروهای گیاهی گرفت...رازیانه..پونه...تخم شوید...اویشن...گل گاو زبان و بابونه...
اینارو جوشوند و دو لیوان اب سیاه دراومد ازش که با نبات و زعفرون زیاد داد بخورم...من مثل مرده ها بودم...منو میکشید تا این کارا رو کنم...من اون روز فقط گریه میخواستم.
تنها اتفاقی که برام افتاد لرز شدید بود...که رفتم بیمارستان شب و ازمایش دادم اورژانسی و دیدم یکمی عفونت دارم توی خونم.
فردا جای دو لیوان اب سیاه جوشونده ها 5لیوان خوردم...دو ساعت راه رفتم...که چون مدت زیادی بی تحرک بودم خیلی به عضلات پام فشار شدید وارد شد و پا دردم شدم.
گریه...درد...لرز...تلخی تلخی تلخی
شب موضوع رو به یه دوست که پرستاره گفتم و گفت خیلی خطرناکه وضعیتت و باید بری بیمارستان...سریع...استرس بهم وارد شد...گفت فقط محب یاس و ارش دارو میدن برای سقط...برو اونجا.
شب بسته بودن و نمیشد رفت...پس صبح پنج شنبه خیلی زود رفتم محب یاس و از دستگاه نوبت گرفتم...وقت دکتر پریناتال...که نمیدونم چی بود اصلا...وقتی پذیرش شدم منشی بخش گفت باید نوبت بخش ژنیکو رو بگیری نه پریناتال...اونجا همه مامانا برای امینو سنتز میرفتن ..مامانای بالای 20 هفته.
و من ارزوی اون رو باید میداشتم...تصمیم گرفته بودم و باید شجاع میبودم...رفتم ژنیکو