2737
2739
عنوان

سقط با کورتاژ

4666 بازدید | 21 پست

سلام 

بچه ها میخوام اینجا تجربه خودم از کورتاژ نی نیمو بذارم تا اگر یکی توی نت دنبال یه راهی گشت و یه روز مثل من تنها دلخوشیش زیرو رو کردن نی نی سایت بود یکمی کمک کرده باشم.

من با ivf باردار شدم...به سختی و با کلی درد و هزینه....شادی دیدن بی بی چک و بتای مثبت بعد از اون همه بی بی چک های منفی و بتاهای صفر و منفی دیوانه کننده بود.

من و همسرم بهترین روزای عمرمون رو با نی نی عزیزم که اسمشو گذاشتم نیلا تجربه میکردیم...من سرکار میرفتم ولی زود برمیگشتم خونه...وقتی هم میومدم خونه حسابی به خودم میرسیدم...ماهیچه و میوه.

5هفتگی نیلا جان رفتیم برای دکتر...مرکز تخصصی ابن سینا دکتر بختیاری...که برام سونوی قلب داپلر نوشت...این سونو خطرناکه و من نمیدونستم...چون به جنین حرارت میده و خوب نیست برای جنین 5هفته ای.

  

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2731

دکتر انجام داد و کیسه زرده و ساک دیده شد... دکتر سونو گفت هفته دیگه بیا برای رویت قلب...من واقعا خوشحال بودم...نی نی ساک داشت...و توی دلم بود.

هفته بعد سونو ابن سینا رفتم بازم و دکتر گفت ضربان قلب جنین خیلی کمه 100 تاست...من خیلی ترسیدم...دکتر گفت باید دو هفته استراحت مطلق کنی ولی هفته بعد بیا برای قلبش...اون روز جنین من 6هفته و یک روزش بود...اما من خیلی ترسیده بودم خصوصا که دکتر مرکز بهم برگه راهنمای جمع اوری جنین سقط شده رو داده بود که این بدترین کاری بود که میشد باهام کنن...من خیلی گریه کردم...همسرمم خیلی نگران بود...فرداش هم با اضطراب گذشت برام...ولی برگه جمع اوری جنین سقط شده( اینو که مینویسم گریه میکنم) رو پاره کردم و تمام امیدمو به نیلا جانم بستم که قوی باشه.

اون هفته من و نیلا دوتایی اکثر وقتا فیلمای خنده دار میدیدم و میخوابیدیم...تا سه شنبه 8مهر که وقت دکتر داشتم.

  
2740

اون روز روزی بود که من خالی شدم...دکتر سونو کرد شکمی...گفت چیزی نمیبینم...گفتم واژینال کنین...قلب بچه ضعیفه واسه اون نمیبینین...واژینال کرد و بازم ندید...گفت چیزی نیست...دنیا وایستاد...وقتی داشتم لباس زیرمو میپوشیدم که از در بیام بیرون صدای خنده دکتر و همکارانش که داشتن قهوه میخوردن و به یه موضوعی که مورد بحثشون بود میخندیدن توی گوشم مثه صدای کارتونا شده بود...یخ کرده بودم...زوری لباسمو پوشیدمو از در اومدم بیرونو ...همسرم فهمید...منو محکم گرفتو اورد بیرون...دنیای نیلا وایستاده بود...توی 6هفته اش...دنیا منم از اون روز وایستاده.

به دکتر مرکز جواب سونو رو دادم و با بی قیدی گفت عزیزم باید بری بیمارستان نزدیک خونتون برای سقط...همین.من جون سوال پرسیدن نداشتم.

تمام راه خونه من گریه کردم...وقتی برگشتیم خونه حالم بد بود...همسرم زوری یهدچیزی داد بخورم و بعدش گفت باید قوی باشیم و ببینیم الان چیکار کنیم.

من نمیدونستم سقط چیه...باید چیکار کنم...مامان بودم حالا باید از بهشت میرفتم جهنم...یهو همه چی برعکس شد

  

اولین کار رفتم یه دکتر نزدیک خونمون .. بهش ماجرا رو گفتم ولی خودش از حال خراب و رنگ زردو چشمای اشکیم فهمید چقدر داغونم...بهم گفت باید بری بیمارستان محب یاس...ولی الان نرو شاید با داروی گیاهی مثل پونه و رازیانه و زعفران جداشه...گفت من نمیتونم دارو بنویسم چون سابقه پروندتو ندارم...باید ابن سینا معرفی نامه بده...من چه میدونستم معرفی نامه چیه...همسرم موقع برگشت داروهای گیاهی گرفت...رازیانه..پونه...تخم شوید...اویشن...گل گاو زبان و بابونه...

اینارو جوشوند و دو لیوان اب سیاه دراومد ازش که با نبات و زعفرون زیاد داد بخورم...من مثل مرده ها بودم...منو میکشید تا این کارا رو کنم...من اون روز فقط گریه میخواستم.

تنها اتفاقی که برام افتاد لرز شدید بود...که رفتم بیمارستان شب و ازمایش دادم اورژانسی و دیدم یکمی عفونت دارم توی خونم.

فردا جای دو لیوان اب سیاه جوشونده ها 5لیوان خوردم...دو ساعت راه رفتم...که چون مدت زیادی بی تحرک بودم خیلی به عضلات پام فشار شدید وارد شد و پا دردم شدم.

گریه...درد...لرز...تلخی تلخی تلخی

شب موضوع رو به یه دوست که پرستاره گفتم و گفت خیلی خطرناکه وضعیتت و باید بری بیمارستان...سریع...استرس بهم وارد شد...گفت فقط محب یاس و ارش دارو میدن برای سقط...برو اونجا.

شب بسته بودن و نمیشد رفت...پس صبح پنج شنبه خیلی زود رفتم محب یاس و از دستگاه نوبت گرفتم...وقت دکتر پریناتال...که نمیدونم چی بود اصلا...وقتی پذیرش شدم منشی بخش گفت باید نوبت بخش ژنیکو رو بگیری نه پریناتال...اونجا همه مامانا برای امینو سنتز میرفتن ..مامانای بالای 20 هفته.

و من ارزوی اون رو باید میداشتم...تصمیم گرفته بودم و باید شجاع میبودم...رفتم ژنیکو

  

توی ژنیکو بعد از معاینه و نوشتن شرح حال یه برگه دادن دستم و گفتن برو اورژانس بهت قرص میدن و بستریت میکنن ...التماس کردم که بستری نشم ولی توجه نکردن.. همسرم مخالف بیمارستان دولتی بود...توی راه ژنیکو تا اورژانس عزیز پرستارم زنگ زد و گفت نمیخواد بری...بیا بیمارستان ما برات اورژانسی وقتدکورتاژ گرفتم.. من گفتم من از کورتاژ و عوارضش میترسم...گفت بیا تو کم خونی شدید داری سقط با قرص برات خطرناکه.. بیمارستانه دوستم خصوصی بود و دکترش مورد تاییدش بود....رفتم اونجا...از محب یاس خیلی سریع رفتم اونجا...شرح حال گرفتن و چون دوستم هماهنگ کرده بود فرستادنم سونو...سونوی نفرت انگیز واسه این که دوباره بگن نیلا منو ول کرده...سونو همون حرفارو تایید کرد...دکتر گفت میبرمت الان اتاق عمل ساعت 2 بود...من گفتم یکمی موز خوردم . همین باعث شد عمل کنسل بشه و بیفته برای فردا صبح یعنی روز جمعه.

من 7.30 بستری شدم...یه سرم زدن

8رفتم اتاق عمل.

8.30 بیهوش شدم.

9.30 بیدار شدم.

11 یکمی کمپوت خوردم 

13 ناهار خوردم.

15 مرخص شدم.

انتی بیوتیک سفکسیم 7تا و روزی سه تا مترژن بهم دادن.

بعد از عمل نیلام نبود...نیلای کوچیکم دیگه با من نیست...الان 5روزه نیستش

  

درد دارم و لک بینی...شکمم خیلی بزرگ شده...انگار نیلا 4ماهشه و توشه...عطسه و خمیازه اذیتم میکنه...راه رفتن و پله هم همین طور...باید شنبه برم برای ویزیت ...اینا همه اش دردای جسمیم هست...درد روحیم خیلی زیاده...انگار یه خنجر توی قلبمه...یا یه خار توی چشمم چون بی وقفه گریه میکنم...عکسای نیلا...بی بی چکش...و بتاهاشو توی یه صندوق جمع کردم...حیف که بدن کوچولوش رو ندارم..وگرنه اونم نگه میداشتم پیش خودم....دارم افسرده میشم یا اینا طبیعیه نمیدونم...نمیدونم قراره چی پیش بیاد برام...دردام تا کی هست...بقایا دارم یا نه و هزارتا چیز دیگه که این روزا تازه بهشون برمیخورم.


این ماجراهای من و نیلام بود...این تاپیک واسه این نیست که لایک کنم کسیو تا بیاد بخونه...اینو فقط واسه کسایی مثل خودم گذاشتم تا اگر یه روز احساس درموندگی کردن بتونه یکمی بهشون کمک کنه...این که بدونن تنها نیستن.


  
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز