2737
2734
عنوان

شما جای من بودید

347 بازدید | 25 پست

بچه ها من تو روستا بزرگ شدم و اونجا شرایط خودشو داشت مثلا دخترا از ۹ یا ۱۰ سالگی همپای مادر کار میکردن مثلا کار خونه انجام میدادم فرش میشستم آشپزی میکردم بعد ۱۷ سالگی ازدواج کردم طبق رسم اونجا عاشق درس بودم و اولین شرطم برا خواستگارام ادامه دادن درسم بود ی کار هنری هم میکردم که خیلی توش موفق بودم الان اسم نمییارم

لایک لطفا

امیدوارم مادرشوهر و خواهرشوهرای گلم‌«البته گل های قالی»هر وقت برن بدی منو به شوهرم بگن تبدیل به سنگ بشن...😐..............دوستان ،برای صاحب خونه شدنم لطفا نفری ی صلوات بفرستید.


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2731
2738

چون میترسم آشنا باشه؛؛ دوران عقد سوم دبیرستان بودم و بعد ازدواج سال چهارم دبیرستان (پیش دانشگاهی) و خوندم و خانواده شوهرم شروع کردن حرف زدن و حتی خود شوهرم که ما بچه میخوایم و یعنی چی فقط بفکر درسی منم باردار شدم پسرم چند ماهه بودم دانشگاه پیام نور ثبت نام کردم شیر بش میدادم و فقط میرفتم امتحان میدادم شبا درس میخوندم همه میدونن درس خوندن با بچه شیر خوار چقد سخته

تو دانشگاه جز شاگردای اول بودم همش کنفرانس شرکت میکردم و تو چشم استادا بودم ترم ۳ بود که احساس کردم خیلی فشار رومه هم قرص ضد بارداری میخوردم درس میخوندم نق بچه کوچیک و اینکه شوهرم اصلا در کم نمی کرد همش با منت میگفت من اجازه دادم درس بخونی منم قرص و گذاشتم کنار یکماه و خودش جلوگیری کرد حاصل این تصمیم بارداری بود

گریه میکردم اخه من هدف دارم من دوست دارم شرایطم عوض شه همه می گفتن ناشکری میکنی؛؛ با همون بارداری شوهرم گفت دیگه پسرمون و نمیتونم نگهدارم که تو بری دانشگاه بیا بیرون 

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز