چه قدر داشتنت به تنم میچسبد
چقدر وقتی هستی همه جای ذهنم پر از امیدواری است
عشق توئی یا تو عشقی . فرقی نمیکند در هر حال آنکه عاشق است منم
زنی که اجاق آرزوهای کورش با تو روشن شد
نگاهت هنوز بعد این همه سال خجالتیست
حیا هنوز زیر پلکهای مهربانت جریان دارد
خوب بودن را از تو یاد گرفتم
اما خوب ماندن سخت تر است به جان تو بهترینم
دوست دارم از روی دست تو تقلب کنم امتحان سخت زندگی را
راستش را بخواهی خیال چیز خوبی است
برای منی که هیچ وقت در دنیای حقیقی قسمتم با تو بودن نبود
و هنوز بعد این همه سال هیچ چیز جای محکم تو را برایم پر نمیکند هیچ چیز
چقدر خیال بافی خوب است برای زنی چون من
تا از بخت حقیقی اش رو برگرداند به سمت توئی که من را مثل کف دستش میشناسد
هر چه بود تمام شد
عروس خانه ی کسی شدم که هیچ شباهتی به هیچ کداممان ندارد
سر دلم را گول مالیدم با کلماتی چون قسمت و حکمت و سرنوشت
اما باز هم در خیال من پرسه بزن دور از چشم خدای قسمتها و حکمتها و سرنوشتها