حس میکنم حجم عظیمی از ناراحتیت به خاطر اینه که یه مقدار زمان قاعدگی هورمونا به هم میریزه به خاطر همین خیلی حساس میشی شاید اگر یه موقع دیگه این اتفاق رخ میداد کمتر ناراحت میشدی یا حتی حق میدادی بهشون
بنظر من تقصیر شوهرتم هست که به خانوادش اجازه میده بهت بی احترامی کنن. اگه شوهرت پشتت باشه هیچی دیگه اهمیت ندارد. فقط قضیه رو با خودش حل کن باهاش حرف بزن بگو ازش توقع داری طرفت باشه و پشتت باشه
اصلا من حریم ندارم
هر وقت دلش بخواد میره سر یخچال هر چی بخواد بر میداره اصلا نمیگه اینا دارن یا نه
سرشو میندازه میره تو اتاق خوابمون اصلا نمیگه ک شاید لباسی چیزی باشه اتاق خوابمونم در نداره اولا هم ک یهو میاد تو اینقد به شوهرم گفتم تا اون درس شده اصلا حریم ندارررررم یه بار اومده بالا لباس شویی روشن کرده لباسای خودشو شوهرمو شسته لباسای منو گذاشته بیرون اونم همش لباس زیر بوده نمیگم ک چرا واسه منو نشسته چون لباس کم بود گذاشته بودم زیاد بشه ما ک میریم بیرون همش میاد بالا درو باز میذاره سوسک میاد در دستشویی رو باز میذاره چند بار خواستم درو قفل کنم شوهرم نذاشت
مسیولیت بچه هم ۱۰۰ درصد با توست و هم ۱۰۰ درصد باشوهرت، اون به هردلیلی ممکنه کوتاهی کنه( مثلا رودربایستی یا...) ولی تو مادری، کاری که فکر میکنی درسته انجام بده، به حرف کسی( اگر مورد قبولت نیست) گوش نده،
در ضمن الان گه پریودی حساس تر شدی،
اینجور وقتا یه گوش رو در کن یه گوش رو دروازه،
نی نی قشنگت رو عشق است!
درس منم خودم موافقم ک ولی آخه هنوز کوچیکه چند روز پیش پاهاش قارچ گرفته بود طاقت نداشت و همش بهونه میگرفت فکر کن اگ دستش تاول میزد ک دیگ فقط بهونه و گریه هاش واسه منه بدبخت بود اونا ک هیچی اصلا من نگران بی تابی دخترمم
عزیزم وظیفه تویه بچتو بغل کنی مواظبش باشی هر کی هم هر قندی خورد انگار که بادی بود در هوا. بلایی سرش بیاد خدانکرده میگن پ مادرش کجابود. بعد پیرمردا اختیار خودشونو ندارن اینارو چه تربیت بچه. تازه تو میری خونشون زرت و فرت خونشون بچتم اونجا وله. نمیشه که بشین خونت سنگین باش
واقعا نمیدونم چی باید گفت تا حالت بهتر بشه
زندگی اینجوری واقعا سخته
نداشتن حریم، آدمو عصبی و معذب میکنه
ولی انگار مجبوری، باید تحمل کنی
پس باید سعی کنی کمتر عذاب بکشی
من سه سالی با خواهر شوهرم توی یه مجتمع بودیم. اونا همکف، ما طبقه سوم
خیلی باهم کار نداشتیم ولی همین که ساعت رفت و آمدمون را چک میکرد و به خانوادش خبر میداد منو دیوونه میکرد
حالا ما اومدیم خونه خودمون یه جای دووووور از همه خواهر برادرای همسرم
حاصر شدم از مادر و خواهرم دور باشم ولی از اونا هم دور بشم
حق داری، سخته
ولی عمر میگذره، سخت هم میگذره، خودت سخت تر نکن
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
