منم اوایل ازدواج خونه خودمون خوابمون نمیبرد فک کنم یک شب بعد از عروسی خونه مادرشوهذم بودیم شوهرم گفت همینجا میخابیم منم گفتم زشته عکس العمل نشون بدم.شب بعدش رفتیم مادرزن سلام برگشتنی گفت میریم خونه مامان اینا میخابیم. مامانشم تو ماشین بود
به بهونه وسایل رو چیدن تو یخچال گفتم بریم خونه بعدم یواش گفتم من نمیام اونجا.
و همون شبم باش اتمام حجت کردم ک اگ قرار بود شبا اونجا بخابیم دیگه چه عروسی کردینی داشتیم و چه خونه جدایی داشتیم؟(خونه مادرش اینا پیش هم نمیخوابیم)
بعد از اون خیلی محبت کردم بهش.خودمم چون تنها بودم شبا اکثرا واسه شام اونجا بودیم. بعد شد یه شب درمیون. الان شده هفته ۱ یا دوبار اگ اونم دوس داشتم میرم.
خانواته شوهرم خوبن ولی رفت و آمد زیاد جالب نیس