مجردا بياين از خواستگاراى عجيب غريبتون بگيد بخنديم😂😐

یبارم تو حرم امام رضا یه خانومی ازم خاستگاری کرد چقدر خجالت کشیدم

منو تو عروسی پسر عمه ام دیدن بعد صدام کردن رفتم یه خانوم ۵۰ ساله اینا بود دستم گرفته بود به زور نشوند رو صندلی باهام حرف زد و خواستگاری کرد یه خانوم ۳۵ ساله اینا هم کنارش نشسته بود منم فک کردم زنه اولی مادره پسرس برگشتم گفتم من قصد ازدواج ندارم برگشت گفت برادرم کارمنده خوشتیپه ببینی عاشقش میشی منم کلا پوکر فیس بودم😑.  پرسیدم ببخشید شما مادرشین؟ گفت نه ما دوتا خواهرشیم بعد دوتا زن دیگه رو هم نشون داد اولی حدود ۵۵ ساله گفت اینم خواهرشه دومی ۷۰ اینا گفت اینم مادرشه من کلا هنگ کردم خودمم ۱۶ سالم بود مامانمم ۴۰ سالش بود موندم پسره چندسالشه😂

با زور و دردسر رد کردم بعد یکی از همون خواهرا برگشته بود به عمم گفته بود خانواده برادرت کم جمعیتن؟ آخه ما دوست نداریم بچه هاش زیاد باشن نمیتونیم خرجشون بدیم!!!(خودشون ۸ تا بچه بودن🙂) عمه ام هم گفته بود شما کلا به ما نمیخورین وضع و فرهنگ خانوادگیتون به خانواده ما نمیخوره برادرم اینا وضعشون خیلی خوبه شما رو نمی پسندن😏 خیلی کیف کردم زنیکه بیشعور

اگه قبول میکردم الآن زیردست ۳ تا خواهر شوهر گودزیلا بودم😂

دقیقا مثل منی 

یه خاستگار داشتم با تیشرت و بدون جوراب یه لک هم رو تیشرتش بود اومده بود خاستگاری از اولش همش در حال خوردن بوداندازه یه خرس گریزلی هم بود منم مثل برج زهر مار نگاش میکردم اقدم بچه ننه بود وقتی نگام میکرد دلم میخاست بیارم بالا رفتم به خواهرم گفتم زود چای بده کوفت کنه بره وقتی رفتن خامه ای که آورده بودو میخوردمو فشش میدادم😂😂😂

یکی با کل طایفش اومده بودن به 50 نفری میشد ان قد مطمئن بودن ما جواب مثبت میدیم که با کله قند و همچی اومده بودن

پسره ام قبلا نامزد داشته ولی بهم خورده بوده  بابام که خیلی عصبانی بود چون بدون وقت قبلی اومده بودن

پسره تو جمع زل زده بمن گفت ببین تو مث اون یکی نباشی ها وگرنه طلاقت میدم 

من😨😲😒

بابام😠😠😠🔫🔫

فامیلای پسره😊😊☺

مامانمو خواهرام 😠😲

پسره💩💩💩

این بدترینشون بود بابام و عموهام بزور بیرونشون کردن

فکر کنین 50 نفر😕😐

خاستگارم عجیب وغریب بودش البته فامیل دوربودن 

مااصلاً اطلاع نداشتیم اومد خونه عموم بعدبه عموم گفت زنگ بزن داداشت همین امشب بریم خاستگاری یکی از دختراشون دراین حدعجیب بودن که حتی از چندروز قبل به پدرومادرم حرف نزده بودن همینجوری از شهرستان اومدن تهران خونه عموم عموم از همه جا بیخبر ماهم از همه جابی خبر فکر کردیم اومدن مهمونی 

تو مطب چشم پزشکی با مادر شوهرم رفته بودم ی زنه هی از خودشو ازدواج زودشو پسراش میگفت تهش زد رو دست مادر شوهرم ک حاج خانم خدا خیرت بده عروسمو پیدا کردم من ک اصلا ب روی خودم نیاوردم دارم میپکم مادر شوهرمم خداییش خیلی مهربون و آرومه چنان پرید به زنه که نگو آی ذوق کردمممم

یکی ام بود اومده بودن خاستگاری عمم 7سال از من بزرگتره

بعد بابام گفت نه خواهرمو به پسر شما نمیدم پدر مادرم اونو سپرده دست من باید زندگی خوبی داشته باشه

بعد خواهر پسره بمن نگاه کرد گفت پس اینو بدید 😲انگار اومده بقالی

اون موقع 13سالم بود 😑😑

ی بار رفته بودیم استخر بعد دوستم داشت مسخره بازی در میاورد آموزش شنا میداد بعد یه پیر زنه هم اون طرف تر داشت گوش میداد ما که نمیدونستیم دوستام رفتن اون طرف تر من دیدم یه زنه رو آب شناوره صورتشم تو آبه گفتم یا خدا مرد انقد حالم بد شد بعد چند دقیقا که قشنگ منو سکته داده سرشو آورد بالا اومد کنار من وایساد تعریف کردن و شجره نامه پرسیدن تهشم گفت آدرس بده بیایم خاستگاری منم گفتم حاج خانم من شوهر دارم فکر کرده بود دروغ میگم آدرس محل کار شوهرمو میخواست  

😂😂😂😂😂خخخ

⁦☹️⁩⁦☹️⁩⁦☹️⁩⁦☹️⁩⁦☹️⁩🙈🙈🙈🙈🤪🤪😂

یه پسره اومده بود خواستگاری،برادرزاده ی دوست بابام بود،خلاصه اومدن نشستن،پسره تسبیح به دست،اصلا سرشو بلند نمیکرد که منو نگاه کنه حتی موقعی که چایی بردم،رفتیم تو اتاق حرف بزنیم،من سنم کم بود خیلی استرس داشتم،بخاطر همین سرم گیج می رفت،حالت تهوع گرفته بودم،دیدم پسره اصلأ تو باغ نیست،عصبانی شدم با طعنه گفتم من حالم خوب نیست،پسره بدون اینکه نگاه کنه گفت نه ایشالا که خوب هستین،کفرم دراومد پامو گذاشتم رو پاش گفتم نخیرم ببین پام یخه فشارم افتاده  

پسره روح از تنش رفت 😐😂😂😂

اینم شانس مایه

خدا پول بچه هارو می رسوند

خدا بزرگه