قضیه از این قراره که من خونمو کابینت کردم وقبل این کابینت ها از این کابینت بازاری ها داشتم
خارشوهر زنگ زده و میگه فلانی کابینت هاتو چی کار کردی بایه لحن فوق طلبکارانه ...منم گفتم خواهر هنوز کابینت هارو نصب نکردن و ظرف هام توشه
-گفت من زنگ زدم به مامانم میگه مریم داره کابینت میزنه و کابینت قبلی هاشو میخواد بزاره امباری منم گفتم مریم مگه جاداره باید بده به تو مامان
-منم گفتم نه خواهر من میخواستم بزارم انباری ولی محمد نزاشت حتی خودم بردارم وفروخته به دوستش..
-کدوم دوستش محمد که دوست نداره و نیاز نداره بده به مامانم بزاره خونش هرچه قدر پولش شد میدن
-خواهر نمیشه که فروخته زشته پس بگیره امروز فردا میاد ببره
-ببین اگه میتونی دوستش رو ول کنی و مادرت رو بگیری کابینت رو بده اگه هم که نه بدین به دوستتون معلومه که تو راضی نیستی ومحمد به دهن تو نگاه میکنه محمد زن زلیله ماتاحالا با هیچ کس رفت و امد نمیکنیم(حالا هر وقت زنگ بزنه میگه خونه فلان دوستمون بودیم و بهمان دوست)
منم گفت تو که زود تر از من کابینت زده بودی تو چرا کابینت هاتو ندادی.(یک ماه قبل من کابینت زده)
(شوهرم یه دونه کابینت برامادرشوهرم هم داده بود درست کرده بودن و با کابینت های ما اورده بودن منتهی مال اون رو اول نصب کردن و بعد مال من)
_ خوار شوهر برگشته میگه حتما تو دوست های محمد رو پیدا کردی محمد هیچ دوستی نداشت ای از این حرفش سوختم بیشعور با منظور گند گفت منم چند بار خونه مادرشوهرم دیدمش باهاش حرف نزدم انگار ارث باباش رو طلب داره به جای مبارک باشه اون جور میگه
حالا شوهر من هیچی برا خانوادش کم نمیزاره همه ی خورد و خوراکشون گردن اینه براشون تلوزیون گوش و وسایل برق و گاز هم خریده حتی میز تلوزیون خودمون هم داده بهشون
حالا این خانوم از کو.ن سوزی این که من کابینت میزنم این جور میکنه