طبقه بالاي ما يه خانوم خيلي خيلي پولداره مطلقه اس
دو تا بچه داره
ولي خيلي خيلي پلنگه خيلي زياد ارايش ميكنه خيلي ژل زده همه صورتش عمله خيلييي هم بد لباسه
تا اومديم اينجا شوهرم نميدونم به چه بهونه اي رفت خونش
به هر بهونه اي بهش پيام ميده
و پياماشو پاك ميكنه
يه مدت بهم گير داد كه باهاش دوست شو
بعد چند روز گير دادن گفت چون پولداره ميگم يه وقت باهاش شريك شديم
يه مدت گير داد برو بالا دعوتش كن بياد خونه
منم پرسيدم دليل اين همه گيرت چيه؟
تاحالا راجع به برخودش با اين خانم يك كلمه بهش نگفتم
هيچيا
امروز اومده ميگه
بعضي خانما به خودشون نميرسم ميترسن شوهرشون جذب خانمايي شه كه به خودشون ميرسن
تو اون روز به من ميگي دليل اين همه گيرت چيه من ناراحت شدم تو به من شك داري يعني
تو ذهنم گفتم تو به خودت شك داري چرا وقتي من چيزي نگفتم فكر ميكني بهت شك دارم!؟!
بهش گفتم نه اون دوتا بچه داره سنش هم بالاس
دوباره شروع كرد كه تو ذهنت خرابه
گفتم خودتو بزار جاي من
يه اقاي مجرد پولدار همسايمون باشه
من بي دليل برم خونش
به تو اصرار كنم باهاش دوست شو
پيامام هم باهاش پاك كنم
عصباني شد قهر كرد رفت بيرون 😐😐😐😐😐😐😐😐
خيلي دوست دارم عصبي نشم
انقد ادم پر رو؟؟؟؟؟؟؟؟
كار بدو كردي
حرف بدو زدي
حقيقت هم ميشنوي قهر ميكني؟؟؟