پس اون بچه ی کنکوری که از همه چیز زده نشسته خونده تلاش کرده خانوادش تو این وانفسا هزینه کردن تکلیفشون چیه؟اصلا خدارو میشناسید؟اصلا انسانیت؟امیدوارم جوابشو تو همین دنیا ببینید کارماشو پس بدین
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
الان من به عنوان رئیس سازمان سنجش بهم برخورد🙄اخ قلبم🤪
من لیدام مامان سه تا فرشته :باران خانوم💖باوان خانوم💗 و آقا بن سان 💙اینجانب به خاطر درگیری های روزمرش که شامل درس خوندن و مطالعست و رسیدگی به سه عدد دسته گل فقط میتونه توی بازه ۱۲ تا ۲ صبح آنلاین باشه ... اگه کمکی از دستم برمیاد تواین زمان درخدمتم💙بزرگترین دلیل این روزام برای عضویت توی سایت استفاده از تجربه کاربرای قدیمی درمورد تربیت و بچه داریه من یه مادرم پس عجیب نیست حضورم توی سایتی که برای مادراست🧡این یه صحبت مادرانست با تمام دخترای ناز این سایت :دختر قشنگم یادبگیر که این زندگی برای توعه! دختر بودنت بنا بر محدود بودنت نیست!هرجا دوست داری برو و هرکار میخوای بکن!جوری بزرگ شو که بهت نگن چون دختره ضعیفه! یادت نره تو قوی ترین و زیبا ترین موجود این جهانی به خودت ایمان داشته باش
میخوام بهت بگم....همینکه تو قوی هستی کافیه تا ب هر چی ک تو دلتِ برسی... آرزوها مقدسن اونارو خدا تو دل شما گذاشته ازشون سرسری نگذرید.... "قسم ب لحظه ای ک زجر میکشی و با درد میخندی، خدا میبینه و تو رو ب خواستت میرسونه...."
میخوام بهت بگم....همینکه تو قوی هستی کافیه تا ب هر چی ک تو دلتِ برسی... آرزوها مقدسن اونارو خدا تو دل شما گذاشته ازشون سرسری نگذرید.... "قسم ب لحظه ای ک زجر میکشی و با درد میخندی، خدا میبینه و تو رو ب خواستت میرسونه...."
دیگه سیمکارت ندارم😐 توی تاپیکای سیاسی من دیگه حرف نمیزنم🤐🥺🌺🍃🍃درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشاره های تو برای چه بود؟»درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟»کریم خان در حال کشیدن قلیان بود. گفت: «چه میخواهی؟»درویش گفت: «همین قلیان، مرا بس است.»چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز فردی که میخواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد، که از قلیلن خوشش آمد و آن را لایق کریم خان زند دانست. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد. چند روزی گذشت. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت:«نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.»🍃🌺🍃 امضامو هفتهای یکبار بروز میکنم🤗😍